💠بِسـم ِ رب الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠
💠بِسـم ِ رب الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠
📝به مناسبت سالروز شهادت ⚘شهید_محمد_حسین_عطری
📜تاریخ تولد : ۸ مرداد/۶/ ۱۳۵۵
📜تاریخ شهادت : ۱۴ /۳/ ۱۳۹۲
📜تاریخ انتشار : ۱۳ /۳/ ۱۴۰۰
⚘محل شهادت : غوطه شرقی دمشق🌴سوریه
وضعیت تاهل : متاهل با 2 فرزند👭
⛳گلزار شهید : رشت - مسجد «سلیمانداراب»
<<شهداواسطه ازدواج من وهمسرم شدن>>
⚘ ⃟🕊
📝 واینک می نویسم برای تو، برای توکه بودنت را نه چشمانم میبیند، نه گوش هایم می شنود، نه دستانم لمس می کند.
تنها راه این است که حرف 💔دلم را برایت قلم کنم و از تو بنویسم✍
👈از تبار حسین بودی و هم نام امامت، از همان کودکی نمک سفره ارباب خورده بودی. از بدو تولد،
📝از همان روزی که قرار بود نباشی
تا شبی که در 🌴روضه_امام_حسین میان دستان مادرت نمک گیر خانه ارباب شدی. سرنوشتت از همان روز مشخص شد.
👌تو آمده بودی که حسینی باشی.
آمدی نشان بدهی هنوز هم میشود حسینی شد. فقط مرد میدان میخواهد.
این را میشد از همان روزهای ازدواجت هم فهمید. نمی دانم آن روز با ⚘شهدا چه گفتی و چه کردی که ثمره اش آغاز زندگی مشترکتان بود. زندگی که با طریق شهدا آغاز شود، سرانجامی جز ⚘شهادت هم نمیتواند داشته باشد!
اصلا همسرت هم این را فهمیده بود😔
او هم میدانست میخواستی🚶 بروی تا برای همیشه بمانی 🌴 تا جاودان شوی🌺
اصلا ⛳سوریه که رفتی، همین🙅 دخترت، زهرا هم انگار فهمیده بود
که بابا قرار است به مراد دل خویش برسد. دلتنگی هایش را این چنین برایت نوشت :
🚶باباجان سلام!
ای پدرجان! منم زهرایت
👯دختر کوچک تو
ای امید من
و ای شادی تنهایی من
یاد داری دم رفتن دامنت را گرفتم؟😪
و گفتم: پدر این بار نرو.. من همان روز فهمیدم سفرت طولانیست💔😔
📝او نوشت و تو را خواند و تو هم آمدی. آن هم چه آمدنی..
چهارده خرداد ۹۲، با لبخندی که تا ابد به صورتت نقش بسته بود به خانه برگشتی.
و اینک ما مانده ایم و تویی که تا ابد هستی!
ارواح مطهر شهدا ،
وامام شهدا ،
⚘ صلــــــــــــوات⚘
🕊🕊🕊
📝به مناسبت سالروز شهادت ⚘شهید_محمد_حسین_عطری
📜تاریخ تولد : ۸ مرداد/۶/ ۱۳۵۵
📜تاریخ شهادت : ۱۴ /۳/ ۱۳۹۲
📜تاریخ انتشار : ۱۳ /۳/ ۱۴۰۰
⚘محل شهادت : غوطه شرقی دمشق🌴سوریه
وضعیت تاهل : متاهل با 2 فرزند👭
⛳گلزار شهید : رشت - مسجد «سلیمانداراب»
<<شهداواسطه ازدواج من وهمسرم شدن>>
⚘ ⃟🕊
📝 واینک می نویسم برای تو، برای توکه بودنت را نه چشمانم میبیند، نه گوش هایم می شنود، نه دستانم لمس می کند.
تنها راه این است که حرف 💔دلم را برایت قلم کنم و از تو بنویسم✍
👈از تبار حسین بودی و هم نام امامت، از همان کودکی نمک سفره ارباب خورده بودی. از بدو تولد،
📝از همان روزی که قرار بود نباشی
تا شبی که در 🌴روضه_امام_حسین میان دستان مادرت نمک گیر خانه ارباب شدی. سرنوشتت از همان روز مشخص شد.
👌تو آمده بودی که حسینی باشی.
آمدی نشان بدهی هنوز هم میشود حسینی شد. فقط مرد میدان میخواهد.
این را میشد از همان روزهای ازدواجت هم فهمید. نمی دانم آن روز با ⚘شهدا چه گفتی و چه کردی که ثمره اش آغاز زندگی مشترکتان بود. زندگی که با طریق شهدا آغاز شود، سرانجامی جز ⚘شهادت هم نمیتواند داشته باشد!
اصلا همسرت هم این را فهمیده بود😔
او هم میدانست میخواستی🚶 بروی تا برای همیشه بمانی 🌴 تا جاودان شوی🌺
اصلا ⛳سوریه که رفتی، همین🙅 دخترت، زهرا هم انگار فهمیده بود
که بابا قرار است به مراد دل خویش برسد. دلتنگی هایش را این چنین برایت نوشت :
🚶باباجان سلام!
ای پدرجان! منم زهرایت
👯دختر کوچک تو
ای امید من
و ای شادی تنهایی من
یاد داری دم رفتن دامنت را گرفتم؟😪
و گفتم: پدر این بار نرو.. من همان روز فهمیدم سفرت طولانیست💔😔
📝او نوشت و تو را خواند و تو هم آمدی. آن هم چه آمدنی..
چهارده خرداد ۹۲، با لبخندی که تا ابد به صورتت نقش بسته بود به خانه برگشتی.
و اینک ما مانده ایم و تویی که تا ابد هستی!
ارواح مطهر شهدا ،
وامام شهدا ،
⚘ صلــــــــــــوات⚘
🕊🕊🕊
۱۷۲
۱۴ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.