مشهدالشهداء

مشهدالشهداء

مناجات لری


شیب نیسان، دره ی کوچکی بود که من اسمش را گذاشته بودم «دره ی مرگ».

درست روبه روی دره از این برجک های تک تیراندازی عراقی ها بود، که یا توی پیشانی می زدند یا پشت سر در شقیقه.

قربان سوگند فرمانده ی گردان آن روز ظرف کمتر از دو ساعت برای بچه ها سنگر درست کرد.

موقع درست کردن سنگر، بی اعتنا به باران آتش دشمن داشت با زبان لری با خدا مناجات می کرد و می گفت:

«خدایا من از عملیات فتح المبین تا الآن در جبهه هستم. خیلی ها را دیدم ده روز آمدند و شهید شدند. خداجون تو هم مثل این که از لرها خوشت نمی آید. لرها بو می دهند مگر....؟»


گریه کرد و گفت:

«شب بعد من و قربان و سرخه کنار همان سنگر نشستیم. چند تا خمپاره خورد کنار ما که هیچ کدام جز یکی عمل نکرد. آن گلوله هم درست کنار قربان منفجر شد. تعجب کردم خدا چه قدر از این مناجات لری این بنده ی خدا خوشش آمده که او را برد.


مردی از عملیات فتح المبین تا عملیات والفجر مقدماتی مدام در خط مقدم بود و حتی یک ترکش کوچک هم به او اصابت نکرد و بعد با یک مناجات لری دم خدا را دید و رفت سر سفره ی حضرت سیدالشهدا (ع).
@bakeri_channel
دیدگاه ها (۳)

مشهدالشهداء مناجات لریشیب نیسان، دره ی کوچکی بود که من اسمش ...

.

(چهلمین روز دوست عزیزمون شهید عرصه ی نظم و امنیت کشور شهید م...

نسیمی سرد پرد هارا تکان میداد.روشنی داخل اتاق وجود نداشت بجز...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط