چندپارتی

او قدمی برداشت، بعد یکی دیگر؛ تا فاصله ‌اش از جونگ‌کوک شد فقط چند سانتی ‌متر.

بوی عطرش در هوا پخش شد، بوی آشنایی که گاهی در حافظه ‌ی بویایی آدم جاودانه می ‌شود.
جونگ ‌کوک ناخودآگاه نفسش را عقب کشید، انگار می ‌خواست لحظه را ماندگار کند.
چشمانشان در هم گره خورد، و هیچ کلمه ‌ای بینشان رد و بدل نشد چون گاهی شوقِ گفتن، خودش سکوتِ زیباتری می ‌سازد.

دستِ جونگ‌کوک بالا رفت، آرام روی بازوی ا/ت نشست.
آن لمس، قطره‌ ی کوچکی از هزار طوفانِ نگفته بود.
ا/ت لرزید، نه از سر ترس، از سر غافلگیریِ احساسی که سال ‌ها خاک خورده بود.
بوسه ‌ای کوتاه، مثل نُت اول یک آهنگ عاشقانه، روی گونه ‌اش نشست.

لحظه ‌ای سکوت…
سپس لبخند، آهسته و بی‌ صدا، از گوشه ‌ی لب ‌هایشان گذشت.
دست‌ هایشان در هم گره خورد، بدون ‌هیچ عجله ‌ای.
در نگاه‌ هایشان، تمام سال‌ هایی که از دست داده بودند مرور شد؛ هر حرفِ نگفته، هر بغضِ فروخورده، هر «کاش» که دیگر دیر شده بود.
دیدگاه ها (۰)

چندپارتی

چندپارتی

"سرنوشت "p,18...ویو کوک ۵ ساعت بعد ساعت ۱ ظهر *.ا/ت روی صندل...

درخواستی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط