MY FAVORITE ENEMY
"MY FAVORITE ENEMY"
GHAPTER:1
PART:۳۷
"ویو جنا"
بعد از غذا خوری به سمت بیمارستان رفتمم...
و تو راه رفتن به اتاقشون قبول کردم که من ِذارو براشون ببرم.
وقتی به اتاقی که تهکوک داخلش بودن رسیدم .
پشت در وایسادم چند تقه به در زدم..
و با صدایه تهیونگ که گفت:
_بیا داخل..
در و باز کردم و رفتم داخل...
اولین تخت که تخت تهیونگ بود به چشمم خورد
تکیه داده بود و پاهاش و دراز کرده بود و کتاب تو دستش بود که با دیدنم سرش و از کتاب اورد بیرون..
و تخت کنارش جونگکوک بود که سرش تو گوشی بود.
تهیونگ هودی تنش بود ولی جونگکوک نه.
چون فکر کنم برایه زخم بزرگ رو سینش که نمیدونم چجوری به وجود امده بود نمی تونست چییزی تنش کنه چون خونریزی داشت.
ته: تو نباید الان بری تو اتاقت..؟؟!!
جنا: داشتم می رفتم ،گفتم بیام ببینم حالت بهتر شده یا نه...و همین طور غذاهاتون و اوردم
ته: پام زیاد اسیب ندیده فردا میتونم از اینجا بیام بیرون.
جنا: خوبه...
کوک: ما ام که هویج..
سرم و چرخوندم سمتش.
جنا: چی؟!
کوک:فقط اون نیست که اسیب دیده...
یاد حرفایه دیشبش افتادم .
جنا: ولی فقط اونه که براممهمه...
و با چشم غوره روم و ازش گرفتم.
انگار بابایه من بود دیشب تو رویه خودم می گفت میخواد سر به تنم نباشه.
کوک:..اگه من نبودم اون کوتوله از رو زمین محوت میکرد.
امدم جوابش و بدم
و بگم که مگه خودت به محو شدنم راضی نیستی؟
ولی خب تهیونگ پرید وسط گفت:
_نمیخوای غذامون و بدی؟؟!گشنمه...
چرخ دستی و نزدیک تختش کردم و سینی غذا شو گزاشتم رو پاش..
چرخیدم و با نا رضایتی سینیشو دادم دستش.
و پایین تخت تهیونگ نشستم.
ته:جنا،مشکلی با کلاسات نداری؟؟!..
جنا: خ..خب،نه زیاد.
ته: یعنی همچی خوبه؟!!
جالبه که یه دفعه انقدر از این سوالا میپرسه.
جنا: خب من جز کلاسایه درسی تو بقیه کلاسا خوب نیستم.
دست از خوردن ورداشت و سرش و اورد بالا.
ته: نه زیاد؟؟...اگه تو اون کلاسا مشکل داشته باشی که نمیتونی..
GHAPTER:1
PART:۳۷
"ویو جنا"
بعد از غذا خوری به سمت بیمارستان رفتمم...
و تو راه رفتن به اتاقشون قبول کردم که من ِذارو براشون ببرم.
وقتی به اتاقی که تهکوک داخلش بودن رسیدم .
پشت در وایسادم چند تقه به در زدم..
و با صدایه تهیونگ که گفت:
_بیا داخل..
در و باز کردم و رفتم داخل...
اولین تخت که تخت تهیونگ بود به چشمم خورد
تکیه داده بود و پاهاش و دراز کرده بود و کتاب تو دستش بود که با دیدنم سرش و از کتاب اورد بیرون..
و تخت کنارش جونگکوک بود که سرش تو گوشی بود.
تهیونگ هودی تنش بود ولی جونگکوک نه.
چون فکر کنم برایه زخم بزرگ رو سینش که نمیدونم چجوری به وجود امده بود نمی تونست چییزی تنش کنه چون خونریزی داشت.
ته: تو نباید الان بری تو اتاقت..؟؟!!
جنا: داشتم می رفتم ،گفتم بیام ببینم حالت بهتر شده یا نه...و همین طور غذاهاتون و اوردم
ته: پام زیاد اسیب ندیده فردا میتونم از اینجا بیام بیرون.
جنا: خوبه...
کوک: ما ام که هویج..
سرم و چرخوندم سمتش.
جنا: چی؟!
کوک:فقط اون نیست که اسیب دیده...
یاد حرفایه دیشبش افتادم .
جنا: ولی فقط اونه که براممهمه...
و با چشم غوره روم و ازش گرفتم.
انگار بابایه من بود دیشب تو رویه خودم می گفت میخواد سر به تنم نباشه.
کوک:..اگه من نبودم اون کوتوله از رو زمین محوت میکرد.
امدم جوابش و بدم
و بگم که مگه خودت به محو شدنم راضی نیستی؟
ولی خب تهیونگ پرید وسط گفت:
_نمیخوای غذامون و بدی؟؟!گشنمه...
چرخ دستی و نزدیک تختش کردم و سینی غذا شو گزاشتم رو پاش..
چرخیدم و با نا رضایتی سینیشو دادم دستش.
و پایین تخت تهیونگ نشستم.
ته:جنا،مشکلی با کلاسات نداری؟؟!..
جنا: خ..خب،نه زیاد.
ته: یعنی همچی خوبه؟!!
جالبه که یه دفعه انقدر از این سوالا میپرسه.
جنا: خب من جز کلاسایه درسی تو بقیه کلاسا خوب نیستم.
دست از خوردن ورداشت و سرش و اورد بالا.
ته: نه زیاد؟؟...اگه تو اون کلاسا مشکل داشته باشی که نمیتونی..
- ۱۴.۵k
- ۰۳ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط