و هر شب، دستان مادر ميان رفتن و ماندن معلق بود.چمدان خيال
و هر شب، دستان مادر ميان رفتن و ماندن معلق بود.چمدان خيالش را میديدم كه شبانه به دست ميگيرد و دور ميشود.
گرچه صبح به صبح، خودش و دلش را بر مي گرداند كنار سفره صبحانه.ولي من هر شب با نگاهي پر از بيم و اميد، فكر ميكردم:
اگر سفرش بيشتر از عرض دامن شب طول بكشد چه؟
#مريمطهماسبي
گرچه صبح به صبح، خودش و دلش را بر مي گرداند كنار سفره صبحانه.ولي من هر شب با نگاهي پر از بيم و اميد، فكر ميكردم:
اگر سفرش بيشتر از عرض دامن شب طول بكشد چه؟
#مريمطهماسبي
۱.۴k
۱۶ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.