part: 7
part: 7
عشق بی رنگ
تهیونگ ویو
ب جولیا گفتم بره ا.ت رو صدا بزنه
بعد از ۵ مین ا.ت اومد پایین
ته: صب بخیر
ا.ت: صب بخیر
ته: بیا بشین رو پام صبحونه بخور
ا.ت: نمیخوام مگه بچم؟
ته: بخوای یا نخوای این دست تو نیس اینو یادت باشه
ا.ت: نمیخواممم
ته: اوکی دختره لجباز (زمزمه)
تهیونگ رفت و دست ا.ت رو گرفت و اونو ب زور رو پاش نشوند
ا.ت: هی هی ولم کن چرا منو گذاشتی اینجا
ته: هه از این به بعد دیگه همیشه روی پای من میشینی کوچولو
ا.ت: کوچولو؟ هی من کوچولو نیستم
(اخم کیوت)
ته: هستی قدت و نگا اخه (خنده)
ا.ت: من قدم خوبه تو زیادی بلندی
(تیکه انداخت)
ته: باشه بسه دیگه بیا غذا بخوریم بیب
ا.ت: من بیب تو نیستم
ته: باشه بیب
ذهن ا.ت: اهه مرتیکه گاو دلم میخواد بزنم تو دهنش بیب و کوفت بیب و زهرمار بیب و درد بی درمون ولش کن اصن
ا.ت: گشنمه
ته: نوتلا میخوری با پنکیک و اب پرتغال؟
اروم سرمو تکون دادم
تهیونگ برام تیکه گرفت خواستم از دستش بگیرم ک
ته: تو دست خودم بخور
ا.ت: هوفففف
ته: بخور (جدی)
ا.ت از جدی بودن تهیونگ ترسید و تیکه رو خورد بعد از ۱۵ مین صبحونه شونو تموم کردن ا.ت بلند شد و دوید تو اتاقش و درم محکم بست تهیونگ بلند شد ب جولیا گفت میز رو جمع کنن خودشم رف بالا ک......
عشق بی رنگ
تهیونگ ویو
ب جولیا گفتم بره ا.ت رو صدا بزنه
بعد از ۵ مین ا.ت اومد پایین
ته: صب بخیر
ا.ت: صب بخیر
ته: بیا بشین رو پام صبحونه بخور
ا.ت: نمیخوام مگه بچم؟
ته: بخوای یا نخوای این دست تو نیس اینو یادت باشه
ا.ت: نمیخواممم
ته: اوکی دختره لجباز (زمزمه)
تهیونگ رفت و دست ا.ت رو گرفت و اونو ب زور رو پاش نشوند
ا.ت: هی هی ولم کن چرا منو گذاشتی اینجا
ته: هه از این به بعد دیگه همیشه روی پای من میشینی کوچولو
ا.ت: کوچولو؟ هی من کوچولو نیستم
(اخم کیوت)
ته: هستی قدت و نگا اخه (خنده)
ا.ت: من قدم خوبه تو زیادی بلندی
(تیکه انداخت)
ته: باشه بسه دیگه بیا غذا بخوریم بیب
ا.ت: من بیب تو نیستم
ته: باشه بیب
ذهن ا.ت: اهه مرتیکه گاو دلم میخواد بزنم تو دهنش بیب و کوفت بیب و زهرمار بیب و درد بی درمون ولش کن اصن
ا.ت: گشنمه
ته: نوتلا میخوری با پنکیک و اب پرتغال؟
اروم سرمو تکون دادم
تهیونگ برام تیکه گرفت خواستم از دستش بگیرم ک
ته: تو دست خودم بخور
ا.ت: هوفففف
ته: بخور (جدی)
ا.ت از جدی بودن تهیونگ ترسید و تیکه رو خورد بعد از ۱۵ مین صبحونه شونو تموم کردن ا.ت بلند شد و دوید تو اتاقش و درم محکم بست تهیونگ بلند شد ب جولیا گفت میز رو جمع کنن خودشم رف بالا ک......
۳.۳k
۲۸ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.