انتظار بلند مدت پارت 2
بعد از اینکه توی کره یه خونه جدید گرفتیم پدرم تصمیم گرفت یک معلم خصوصی برام استخدام کنه تا توی خونه درس بخونم و یک معلم جدا برای آموزش زبون کره ای بعد از 2 سال به زبون کره ای مسلط شدم رشتمو انتخاب کردم و کنکور دادم بعد ازینکه قبول شدم توی دانشگاه معروف سئول درس میخوندمم تا امروز تعطیلات که تموم بشه برای اولین کارم به دبستان جیولاب میرم .
بعد از اینکه یکم آهنگ گوش دادم لباس پوشیدم (اسلاید 2) رفتم بیرون و زنگ زدم به جونگ کوک بهش گفتم بیاد کافه sun میخواستم سوار یک ماشین شم که یهو یک نفر کیفمو زد اولش یک داد و بیداد کردمو دنبالش دویدم ولی بهش نمیرسیدم بیخیال شدم واستادم تا یکم نفس بگیرم که یک مرد سیاهپوش با سرعت خیلی زیاد از جلوم رد شد سرمو آوردم بالا ودیدم داره دزده رو دنبال میکنه کیفمو ازش گرفت و چند تا سیلی محکم بارش کرد طوری که دزدی رو کنار بزاره بعدشم به پلیس زنگ زد منم رفتم دنبالش تا ازش تشکر کنمکه تند تند ازم فاصله گرفت من سریع دستشو گرفتم روش که طرفم کرد یجوری شدم نگاه ترسناکی داشت از سرتا پا سیاه پوشیده بود کلاه و ماسکم که داشت اصلا قابل شناخت نبود پلیس اومد و دزدو دستگیر کرد اون مرده هم که سوار یک ون مشکی شد بنظر میومد کس خاصی باشه بیخیالش شدم
رسیدم کافه جونگکوک خیلی منتظرم مونده بود منم ماجرا رو براش تعریف کردم و بعد بهش گفتم بیا بهم بزنیم طبق معمول یکم خواهش کرد و منم بهش گفتم دیگه ازت خسته شدمو فلان و این حرفا بهم گفت میخواد باهام ازدواج کنه و اینا منم گفتم دیگه نمیخوام ببینمت و بلند شدمو رفتم توراه برگشت یک اینتر نتی یک بلیط خریدم وقتی رسیدم خونه لباسامو عو ض کردم(اسلاید 3) یکم سریال نگا کردم که خانم وانگ اومد و در زد : خانم جوان شام حاضره
_ عه مامان و بابا هم هستن
_ گفتن میان ولی معلوم نیست
_ آها باشه الان میام
رفتم پایین تو پذیرایی که دیدم یه سفره ی رنگی رنگی چیدن انواع اقصام غذا ها خلاصه که بیشتر از حد معمول بود از خدمتکارا که درحال تزئینات بودن پرسیدم: خبریه؟ اونام یکم با خودشون پچ پچ کردن و گفتن .....
کامنت بزارین لطفا و همینطور لایک میسیییی:)
بعد از اینکه یکم آهنگ گوش دادم لباس پوشیدم (اسلاید 2) رفتم بیرون و زنگ زدم به جونگ کوک بهش گفتم بیاد کافه sun میخواستم سوار یک ماشین شم که یهو یک نفر کیفمو زد اولش یک داد و بیداد کردمو دنبالش دویدم ولی بهش نمیرسیدم بیخیال شدم واستادم تا یکم نفس بگیرم که یک مرد سیاهپوش با سرعت خیلی زیاد از جلوم رد شد سرمو آوردم بالا ودیدم داره دزده رو دنبال میکنه کیفمو ازش گرفت و چند تا سیلی محکم بارش کرد طوری که دزدی رو کنار بزاره بعدشم به پلیس زنگ زد منم رفتم دنبالش تا ازش تشکر کنمکه تند تند ازم فاصله گرفت من سریع دستشو گرفتم روش که طرفم کرد یجوری شدم نگاه ترسناکی داشت از سرتا پا سیاه پوشیده بود کلاه و ماسکم که داشت اصلا قابل شناخت نبود پلیس اومد و دزدو دستگیر کرد اون مرده هم که سوار یک ون مشکی شد بنظر میومد کس خاصی باشه بیخیالش شدم
رسیدم کافه جونگکوک خیلی منتظرم مونده بود منم ماجرا رو براش تعریف کردم و بعد بهش گفتم بیا بهم بزنیم طبق معمول یکم خواهش کرد و منم بهش گفتم دیگه ازت خسته شدمو فلان و این حرفا بهم گفت میخواد باهام ازدواج کنه و اینا منم گفتم دیگه نمیخوام ببینمت و بلند شدمو رفتم توراه برگشت یک اینتر نتی یک بلیط خریدم وقتی رسیدم خونه لباسامو عو ض کردم(اسلاید 3) یکم سریال نگا کردم که خانم وانگ اومد و در زد : خانم جوان شام حاضره
_ عه مامان و بابا هم هستن
_ گفتن میان ولی معلوم نیست
_ آها باشه الان میام
رفتم پایین تو پذیرایی که دیدم یه سفره ی رنگی رنگی چیدن انواع اقصام غذا ها خلاصه که بیشتر از حد معمول بود از خدمتکارا که درحال تزئینات بودن پرسیدم: خبریه؟ اونام یکم با خودشون پچ پچ کردن و گفتن .....
کامنت بزارین لطفا و همینطور لایک میسیییی:)
۳.۲k
۳۰ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.