بریم که این فیکههه رو تموم کنیممم
بریم که این فیکههه رو تموم کنیممم
__________________________________
(هنوز از زبون رانه ئه)
او....اون صدا..یعنی واقعا صدای..خودش بود؟
صدای کیتن کوچولوی نازنینم؟
نه امکان نداره...
چجوری ممکنه اون الان توی کماست
از استرس و تعجب دستام میلرزیدن
اشک روی گونم رو پاک کردم و خیلی آروم برگشتم سمت صدا
همون صدای ضعیف آشنا
؟؟؟:ر...ر..ران..م...من...
وقتی برگشتم صدا قطع شد ولی چشمای کیتن کوچولوم باز بود د داشت نگاهم میکرد تا میخواستم دکتر رو صدا بزنم با همون صدای ظریفش گفت
ا/ت:ن..نه ر..ران
با تعجب برگشتم سمتش رفتم و کنارش نشستم لبه ی تخت
دستمو روی پیشونیش کشیدم و آروم بوسیدمش
ران:ا/ت....ا/ت کوچولوی من....تروخدا تنهام نذار...کاشکی من..کاشکی من الان به جای تو...روی این تخت کوفتی..بو_____(نقطه هارو گریه فرض کنین)
(Emi)
ا/ت حرف ران رو قطع کرد
با اون لب زخمیش به زور لبخندی زد
که زخمش بیشتر باز شد
و خیلی آروم گفت
ا/ت:را..ران این...این حرفو..نزن(اینجا دیگه گریه نیستن اینجا همون مکث کردنو حساب کنین)
ران خودشو بیشتر به ا/ت نزدیک کرد
هوای صاف و آبی
تبدیل به یک آسمون کاملا نارنجی شده بود
رنگ هایی دلگیر اون روز هوا رو روشن نگه داشته بودن
خورشیدی که از غمگینی خودش اشک هاش رو به ابر ها داد تا اونا رو فرو بریزن رو سر آدم ها
از هوای نارنجی تبدیل به خاکستری دلگیر تری شد
رعد و برق هایی وحشتناک آسمون رو فرا گرفته بود
ریندو و سانزو معلوم نبود کجا رفته بودن
و الان کل مسئولیت رو دوش ران بود
کی میدونست ا/ت چقدر دیگه زندس؟
تا تولد دیگری برای خودش زنده بود؟
یا فقط تا امروز؟
تقدیرش به دست چه کسی بود؟
هیچکسی دلش نمیخواست که ا/ت بره
مخصوصا ران
شاید علاقه ی ران به ا/ت بیشتر از اون دونفر باشه
ران نزدیک تر شد به ا/ت
دستی به روی پیشونیش کشید و آروم لب های زخمی پیشی کاواییش رو بوسید و خونی که از لبش خارج شد رو توی دهنش مزه کرد
اشکی بر روی گونش دوباره فرو ریخت
این اشک ها کی بند میان؟
ا/ت دوباره لبخندی زد و با هرچی توان داشت سعی کرد بهتر صحبت کنه
ا/ت:ران..من خیلی..دوست دارم اینو..هیچوقت فراموش..نکن
ران با این حرف ا/ت ترسید
ولی تا میخواست چیزی بگه
صدای یک نواخت دستگاه ضربان قلب
که الان یک خط صاف شده بود رو شنید و دید
و همینطور لبخند کوتاه و بی حس ا/ت:)
اشک هاش ایستادند
و از دردی که داشت
فریادی از ته دلش کشید
و محکم ا/ت رو بغل کرد
و این شروع یک پایان بود
و پایان یک شروع:)))
____________________________
شما رو به مایکیییی قسممممم فحشمممم ندیننننن دلمو میشکونین😭😭
__________________________________
(هنوز از زبون رانه ئه)
او....اون صدا..یعنی واقعا صدای..خودش بود؟
صدای کیتن کوچولوی نازنینم؟
نه امکان نداره...
چجوری ممکنه اون الان توی کماست
از استرس و تعجب دستام میلرزیدن
اشک روی گونم رو پاک کردم و خیلی آروم برگشتم سمت صدا
همون صدای ضعیف آشنا
؟؟؟:ر...ر..ران..م...من...
وقتی برگشتم صدا قطع شد ولی چشمای کیتن کوچولوم باز بود د داشت نگاهم میکرد تا میخواستم دکتر رو صدا بزنم با همون صدای ظریفش گفت
ا/ت:ن..نه ر..ران
با تعجب برگشتم سمتش رفتم و کنارش نشستم لبه ی تخت
دستمو روی پیشونیش کشیدم و آروم بوسیدمش
ران:ا/ت....ا/ت کوچولوی من....تروخدا تنهام نذار...کاشکی من..کاشکی من الان به جای تو...روی این تخت کوفتی..بو_____(نقطه هارو گریه فرض کنین)
(Emi)
ا/ت حرف ران رو قطع کرد
با اون لب زخمیش به زور لبخندی زد
که زخمش بیشتر باز شد
و خیلی آروم گفت
ا/ت:را..ران این...این حرفو..نزن(اینجا دیگه گریه نیستن اینجا همون مکث کردنو حساب کنین)
ران خودشو بیشتر به ا/ت نزدیک کرد
هوای صاف و آبی
تبدیل به یک آسمون کاملا نارنجی شده بود
رنگ هایی دلگیر اون روز هوا رو روشن نگه داشته بودن
خورشیدی که از غمگینی خودش اشک هاش رو به ابر ها داد تا اونا رو فرو بریزن رو سر آدم ها
از هوای نارنجی تبدیل به خاکستری دلگیر تری شد
رعد و برق هایی وحشتناک آسمون رو فرا گرفته بود
ریندو و سانزو معلوم نبود کجا رفته بودن
و الان کل مسئولیت رو دوش ران بود
کی میدونست ا/ت چقدر دیگه زندس؟
تا تولد دیگری برای خودش زنده بود؟
یا فقط تا امروز؟
تقدیرش به دست چه کسی بود؟
هیچکسی دلش نمیخواست که ا/ت بره
مخصوصا ران
شاید علاقه ی ران به ا/ت بیشتر از اون دونفر باشه
ران نزدیک تر شد به ا/ت
دستی به روی پیشونیش کشید و آروم لب های زخمی پیشی کاواییش رو بوسید و خونی که از لبش خارج شد رو توی دهنش مزه کرد
اشکی بر روی گونش دوباره فرو ریخت
این اشک ها کی بند میان؟
ا/ت دوباره لبخندی زد و با هرچی توان داشت سعی کرد بهتر صحبت کنه
ا/ت:ران..من خیلی..دوست دارم اینو..هیچوقت فراموش..نکن
ران با این حرف ا/ت ترسید
ولی تا میخواست چیزی بگه
صدای یک نواخت دستگاه ضربان قلب
که الان یک خط صاف شده بود رو شنید و دید
و همینطور لبخند کوتاه و بی حس ا/ت:)
اشک هاش ایستادند
و از دردی که داشت
فریادی از ته دلش کشید
و محکم ا/ت رو بغل کرد
و این شروع یک پایان بود
و پایان یک شروع:)))
____________________________
شما رو به مایکیییی قسممممم فحشمممم ندیننننن دلمو میشکونین😭😭
۳۶.۰k
۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.