خداوند تازه وحید را به آنها داده بود. سه روز از زایمان ه
خداوند تازه وحید را به آنها داده بود. سه روز از زایمان همسر شهید، گذشته بود. عباس آقا میخواست به جبهه برود. ساک و وسایلش را آماده کرده بود. لباس رزم بر تن داشت هنگام خداحافظی اشک در چشمانش حلقه زده بود. سعید و وحید را غرق در بوسه کرد. یک اسکناس ده تومانی نیز در دست نوزاد نورسیده گذاشت و خطاب به همسرش گفت: «بچه ها را به تو میسپارم. خوب تربیتشون کن. مراقب خودت هم باش»! این آخرین جمله هایی بود که به همسرش زد. برخاست و به راه افتاد در حالی که مهمان تازه وارد کوچولویش را سیر ندیده بود. این اولین و آخرین دیدار یک پدر جوان با طفل شیرخوارش بود.
سعید آن زمان پنج ساله بود. پدر تازه رفته بود و او در حیاط داشت بازی می کرد. شاید هنوز پدرش از خم کوچه نگذشته بود که دیدیم تکه چوبی را که پارچه سیاهی رویش بسته بود و می گفت: «شهیدان زنده اند، الله اکبر به خون آغشته اند، الله اکبر» مادر شهید داد زد و گفت: «این حرف رو نزن بابات تازه رفته» سعید ساکت شد ولی همه ی ما این را نشانه ی حادثه ای می دانستیم. حدود دوازده روز بعد آن حادثه روی داد. عباس آقا در عملیات حاج عمران شهید شد.
2 خرداد سالروز شهادت شهید عباس چکشی گرامی باد.
نامش جاودانه و یادش در ذهن ها ماندگار..🌹🌹🌹
#شهید #چکشی
سعید آن زمان پنج ساله بود. پدر تازه رفته بود و او در حیاط داشت بازی می کرد. شاید هنوز پدرش از خم کوچه نگذشته بود که دیدیم تکه چوبی را که پارچه سیاهی رویش بسته بود و می گفت: «شهیدان زنده اند، الله اکبر به خون آغشته اند، الله اکبر» مادر شهید داد زد و گفت: «این حرف رو نزن بابات تازه رفته» سعید ساکت شد ولی همه ی ما این را نشانه ی حادثه ای می دانستیم. حدود دوازده روز بعد آن حادثه روی داد. عباس آقا در عملیات حاج عمران شهید شد.
2 خرداد سالروز شهادت شهید عباس چکشی گرامی باد.
نامش جاودانه و یادش در ذهن ها ماندگار..🌹🌹🌹
#شهید #چکشی
۸.۱k
۰۱ خرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۳۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.