داستان کوتاه

📚 داستان کوتاه
بهلول و قیمت پادشاهی هارون

روزی بهلول بر هارون وارد شد. هارون گفت: ای بهلول مرا پندی ده.
بهلول گفت: اگر در بیابانی هیچ آبی نباشد تشنگی بر تو غلبه کند و می خواهی به هلاکت برسی چه می دهی تا تو را جرعه ای آب دهند که خود را سیراب کنی؟
گفت: صد دینار طلا.

بهلول گفت اگر صاحب آن به پول رضایت ندهد چه می دهی؟
گفت: نصف پادشاهی خود را می دهم.
بهلول گفت: پس از آنکه آشامیدی، اگر به مرض حبس البول مبتلا گردی و نتوانی آن را رفع کنی، باز چه می دهی تا کسی آن مریضی را از بین ببرد؟
هارون گفت: نصف دیگر پادشاهی خود را می دهم.
بهلول گفت: پس مغرور به این پادشاهی نباش که قیمت آن یک جرعه آب بیش نیست. آیا سزاوار نیست که با خلق خدای عزوجل نیکوئی کنی؟
دیدگاه ها (۰)

به درد هم اگر خورديـم قشنگ است... به شانه بار هم بُرديم قشنگ...

MY LOVE❤️⭐️Aşkım🤍💜🎶🎵❤️

فوق العاده زیباست این متن ...*وقتی ناراحتی تصمیم نگیر *وقتی ...

💢شب قدر #چگونه_دعا کنیم؟#شب_قدرخداوند به حضرت موسي (ع) وحي ک...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط