پارت 10 ♥️
پارت 10 ♥️
"میسو"
"سلام میسو"
فقط اروم سرمو تکون دادم رفتم رو مبل نشستم و منتظر نگاش کردم ، اومد نشست روبه روم
"خیلی متاسفم"
چشامو بستم نمیخوام اینارو بشنوم فکر کنم خودش فهمید چون حرفی نزد
چشامو باز کردم و نگاش کردم ، کیفشو باز کرد و یه برگه بیرون اورد
گذاشت رو میز
" اینو نگه داشتم که وقتی بهتر شدی بهت بدم"
آروم دستمو دراز کردم و برداشتمش برگه امتحانی بود روش نوشته بود ، هان میسو...
با دیدن دست خطش بغزم گرفت پایین برگرو نگاه کردم ، امکان نداره مینا 95 از 100 گرفته بود
نتونستم
خودمو نگه دارم
بلند شروع کردم به گریه کردن برگرو چسبوندم به قلبم و گریه کردم ، اون موفق شده بود
دلم برات تنگ شده مینا دلم برات تنگ شده
........
پنج ماه شد
و من دلم تنگ تر از قبل اما سعی کردم باهاش کنار بیام ، تا حدودی موفق بودم مامان راست میگفت
مینا دوست نداره من ناراحت یاشم پس بخاطره خودشم که شده باهاش کنار میام ، مینا نمرده اون همیشه با منه
تو قلبم تو وجودم من نمیخوام مینارو ناراحت کنم هرگز ، تصمیم گرفتم روانشناس بشمو هدف مینارو دنبال کنم
تا موقع امتحان خیلی خوندم
هیچ جا نمیرفتم فقط درس میخوندم
برگه امتحانی مینا رو همه جا با خودم میبردم
اخرین یادگاریش بود برام با ارزش ترین چیز بود
روز امتحان رسید و من مصمم تر از همیشه بودم و خوشبختانه قبول شدم
من الان هان میسو نونزده ساله قراره روانشناس بشم
قراره هدف خواهرمو دنبال کنم کسی که ازم گرفتنشو پیدا کنم و ذره ذره نابودش کنم ، من انتقامشو میگیرم
نمیزارم خونش هدر بره
نمیزارم....
ممنونم که زیاد بهم لایک میدید 😂😂😂لامصب از بس زیاد لایک میدید انرژی میگیرم 😂😂😂💔
"میسو"
"سلام میسو"
فقط اروم سرمو تکون دادم رفتم رو مبل نشستم و منتظر نگاش کردم ، اومد نشست روبه روم
"خیلی متاسفم"
چشامو بستم نمیخوام اینارو بشنوم فکر کنم خودش فهمید چون حرفی نزد
چشامو باز کردم و نگاش کردم ، کیفشو باز کرد و یه برگه بیرون اورد
گذاشت رو میز
" اینو نگه داشتم که وقتی بهتر شدی بهت بدم"
آروم دستمو دراز کردم و برداشتمش برگه امتحانی بود روش نوشته بود ، هان میسو...
با دیدن دست خطش بغزم گرفت پایین برگرو نگاه کردم ، امکان نداره مینا 95 از 100 گرفته بود
نتونستم
خودمو نگه دارم
بلند شروع کردم به گریه کردن برگرو چسبوندم به قلبم و گریه کردم ، اون موفق شده بود
دلم برات تنگ شده مینا دلم برات تنگ شده
........
پنج ماه شد
و من دلم تنگ تر از قبل اما سعی کردم باهاش کنار بیام ، تا حدودی موفق بودم مامان راست میگفت
مینا دوست نداره من ناراحت یاشم پس بخاطره خودشم که شده باهاش کنار میام ، مینا نمرده اون همیشه با منه
تو قلبم تو وجودم من نمیخوام مینارو ناراحت کنم هرگز ، تصمیم گرفتم روانشناس بشمو هدف مینارو دنبال کنم
تا موقع امتحان خیلی خوندم
هیچ جا نمیرفتم فقط درس میخوندم
برگه امتحانی مینا رو همه جا با خودم میبردم
اخرین یادگاریش بود برام با ارزش ترین چیز بود
روز امتحان رسید و من مصمم تر از همیشه بودم و خوشبختانه قبول شدم
من الان هان میسو نونزده ساله قراره روانشناس بشم
قراره هدف خواهرمو دنبال کنم کسی که ازم گرفتنشو پیدا کنم و ذره ذره نابودش کنم ، من انتقامشو میگیرم
نمیزارم خونش هدر بره
نمیزارم....
ممنونم که زیاد بهم لایک میدید 😂😂😂لامصب از بس زیاد لایک میدید انرژی میگیرم 😂😂😂💔
۱۹.۲k
۲۹ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.