روزگاری یک تبسم یک نگاه

روزگاری، یک تبسّم، یک نگاه
خوش تر از گرمای صد آغوش بود
این زمان بر هر که دل بستم دریغ
آتش آغوش او خاموش بود

روزگاری، چشم پوشیدم ز خواب
تا بخوانم قصه ی مهتاب را
این زمان – دور از ملامت های ماه –
چشم می بندم که جویم خواب را

روزگاری، هستی ام را می نواخت
آفتابِ عشقِ شورانگیزِ من
این زمان خاموش و خالی مانده است
سینه ی از آرزو لبریز من

تاج عشقم عاقبت بر سر شکست
خنده ام را اشکِ غم از لب ربود
زندگی در لای رگ هایم فسرد
ای همه گل های از سرما کبود...


👤 فریدون مشیری
دیدگاه ها (۷)

جمعه هم شعر خداستغزلی رویاییستکه ردیفش غربتقافیه اش تنهاییست...

ای همه گل های از سرما کبودخنده هاتان را که از لب ها ربود ؟مه...

مادر ای والاترین رویای عشقمادر ای دلواپس فردای عشقمادر ای غم...

آنچه که انکار می‌کنید، شما را شکست می‌دهد. آنچه که قبول می‌ک...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط