من عاشقم و سرکشم و حادثه سازم
من عاشقم و سرکشم و حادثه سازم
شاهینم و در اوج، به هر باز نبازم
من عشق تو را شعر کنم لحظه به لحظه
گیسوی تو را کاش به چنگی بنوازم
گر نیم نگاهی تو به این شعر نمایی
بیخود شوم از خویش، به هر بیت بنازم
در سینه ی خود حبس نکن، راز مگو را
حرفی بزن ای آنکه تو را محرمِ رازم
حالا که زمین پُر شده از نقش و نگارت
تندیس تو را در کره ی ماه بسازم
در معرکهی عشق شود بُرد نصیبم
گر هر چه که دارم به تو یکروز ببازم
شاهینم و در اوج، به هر باز نبازم
من عشق تو را شعر کنم لحظه به لحظه
گیسوی تو را کاش به چنگی بنوازم
گر نیم نگاهی تو به این شعر نمایی
بیخود شوم از خویش، به هر بیت بنازم
در سینه ی خود حبس نکن، راز مگو را
حرفی بزن ای آنکه تو را محرمِ رازم
حالا که زمین پُر شده از نقش و نگارت
تندیس تو را در کره ی ماه بسازم
در معرکهی عشق شود بُرد نصیبم
گر هر چه که دارم به تو یکروز ببازم
۹۳۹
۲۲ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.