سلام
سلام
طولانیه ولی خوندنش خالی از لطف نیست
✿آموزش تبليغ وهابيت در 5 دقيقه
سلمان سال 61 در سنندج بدنيا آمد. مادرش اهل سوريه و شيعه بود اما پدرش نه. اسمش را به اصرار مادرش كه سيراب از محبت اميرالمومنين بود سلمان گذاشتند. خودش ميگويد هميشه از اينكه اسمم سلمان و مادرم شيعه بود شرمنده بودم.
«با تشویق پدرم در دوران راهنمایی، در كنار درس های مدرسه، تحصیل دروس حوزوی را هم شروع كردم و ادامه دادم. بعد از اتمام دبیرستان، 3 سال دوره ی تكمیلی حوزه را به زاهدان و مسجد مكی رفتم و پس از مولوی شدن، 4 ماه هم به رایوند پاكستان، برای آموزش یك دوره كامل نحوه ی تبلیغ و جذب رفتم. پس از برگشت از پاكستان، امتحان كنكور دادم و در دانشگاه كرمانشاه در رشته استخراج معدن قبول شدم. در پاکستان به طور تخصصی در 20 جلسه یاد می دادند که چگونه فردی را در عرض 5 دقیقه به وهابیت جذب کنیم این آموزش را نزد آقایی به نام ابراهیم نژاد می دیدیم.»
گفت يكبار هيئت!
در همانجا دوستي پيدا ميكند به نام مهدي. مهدي شيعه بود و سلمان در عين رفاقت تلاش ميكرد او را وهابي كند. كلي كتاب به او ميدهد و در عوضش مهدي هم يكبار او را به مجلس عزاي سيدالشهدا(ع) دعوت ميكند. سلمان با همان لباس و ظاهر مولويهاي وهابي و بعد از كلي اين پا و آن پا كردن ميرود به هيئت.
«یك گوشه ای با خشم مجبور شدم که بنشینم. دیدم سید بزرگواری منبر رفت (نماینده ولی فقیه در کرمانشاه بود) و در حین صحبت هایش گفت: كدام یك از شما حاضرید به خاطر خدا و اسلام جانتان را بدهید و بعدش هم مطمئن باشید زن و بچه تان به اسارت می روند؟ در آن زمان سیدالشهدا(علیه السلام) چه دید كه حاضر شد، جانش گرفته شود و اهل و اولادش به اسارت روند؟ چرا امام حسین(علیه السلام) دست به چنین كار بزرگ زد؟
هر چی فكر كردم دیدم كه در شخصیت های محبوب من، شخصیتی مثل امام حسین(علیه السلام) پیدا نمی شود كه حاضر باشد به خاطر اسلام، دست به چنین كار بزرگ و خطرناكی بزند! این سوال مهمی بود كه برایم ایجاد شد.»
چراغها را كه خاموش كردند و مشغول سينه زدن شدند، او شروع كرد به گريه كردن. آنقدر كه لباسهايش خيس شد. براي غربت و مظلومين غريب كربلا گريه ميكرد. از اينكه در وهابيتشان نگذاشتند امام حسين(ع) را بشناسد افسرده شده بود.
تحقيق و پژوهش حتي در شيطان پرستي
از هيئت كه بيرون ميآيد چهار سال جديدي در زندگياش شروع ميشود. چهار سالي كه به مطالعه و پژوهش درباره تمام مذاهب اهل سنت، مسيحيت، زرتش و حتي شيطان پرستي ميانجامد. اما تعارضات موجود در اين مكاتب و فرقهها او را راضي نميكند.
«گذشت و خیلی با احتیاط فرقههای شیعه را بررسی كردم تا اینكه برای شناخت بهتر شیعه دوازده امامی، رهسپار قم شدم. به دفتر آیت الله بهجت رفتم و سوالات و شبهاتی كه داشتم از آنجا پرسیدم و آنها هم با صبر و حوصله و محبت بسیار به من پاسخ دادند.
بعد از آنان خواستم كتابی به من معرفی كنند تا دربارهی شیعه بیشتر تحقیق كنم. آنها كتاب المراجعات و شبهای پیشاور را به من معرفی كردند. آن كتاب ها را تهیه كردم و شروع كردم به خواندنشان.
مطالب آن دو كتاب را كه می خواندم برای اینكه ببینم مطالبی كه از كتاب های اهل سنت نقل می كنند صحیح است یا نه، فورا مراجعه می كردم به كتاب های اهل سنت یا به نرم افزار المكتبه الشامله و با كمال تعجب میدیدم مثل اینكه این روایات، واقعیت دارد. برای من سوال پیش آمده بود كه چرا بعد از این همه سال، این روایات دور از چشم ما بوده و ما ندیدیم؟»
در مباحثه كه كم اوردند پاي ماكسيما را وسط كشيدند!
خواندن اين كتابها شش ماه طول ميكشد. كمكم حقانيت شيعه با استناد به خود كتابهاي اهل سنت برايش مسجل ميشود. اما هنوز شيعه نشده است. ترديد دارد. خودش ميگويد تعصبات اجازه نميداد. به سختيهايي كه پيش رويش بود فكر ميكند.
«بالاخره شیعه شدم و بعد از شیعه شدنم یك دفترچه هایی را چاپ كردم كه تحت این عنوان كه "آیا شیعه حق است؟" و در آن دلائلی از كتابهای اهل سنت كه ثابت می كرد مذهب شیعه، مذهب صحیح است آوردم و پخش كردم. یك نفر این دفترچه را برد و به پدرم داده بود. و گفته بود: این را پسر شما چاپ كرده است.
پدرم به من گفت: سلمان شیعه شده ای؟ من هم جرات نكردم بگویم: آره. تقیه كردن را هم بلد نبودم.
گفتم: اگر خدا قبول كند .
گفت: نه گولت زدند .
گفتم. من یك عمری به مردم می گفتم شما گول شیعه را نخورید حالا شما به من می گویید گول خوردهای؟»
بحث كردن با پدر و خيلي از اهل سنت شش ماه طول ميكشد. همه را در مناظرهها شكست ميدهد. حتي چند نفري هم شيعه ميشوند. پدر وقتي در بحث نميتواند مقاومت كند به تطميع رو ميآورد. ميگويد زانتياي زيرپايت را ماكسيما ميكنم اما حرف
طولانیه ولی خوندنش خالی از لطف نیست
✿آموزش تبليغ وهابيت در 5 دقيقه
سلمان سال 61 در سنندج بدنيا آمد. مادرش اهل سوريه و شيعه بود اما پدرش نه. اسمش را به اصرار مادرش كه سيراب از محبت اميرالمومنين بود سلمان گذاشتند. خودش ميگويد هميشه از اينكه اسمم سلمان و مادرم شيعه بود شرمنده بودم.
«با تشویق پدرم در دوران راهنمایی، در كنار درس های مدرسه، تحصیل دروس حوزوی را هم شروع كردم و ادامه دادم. بعد از اتمام دبیرستان، 3 سال دوره ی تكمیلی حوزه را به زاهدان و مسجد مكی رفتم و پس از مولوی شدن، 4 ماه هم به رایوند پاكستان، برای آموزش یك دوره كامل نحوه ی تبلیغ و جذب رفتم. پس از برگشت از پاكستان، امتحان كنكور دادم و در دانشگاه كرمانشاه در رشته استخراج معدن قبول شدم. در پاکستان به طور تخصصی در 20 جلسه یاد می دادند که چگونه فردی را در عرض 5 دقیقه به وهابیت جذب کنیم این آموزش را نزد آقایی به نام ابراهیم نژاد می دیدیم.»
گفت يكبار هيئت!
در همانجا دوستي پيدا ميكند به نام مهدي. مهدي شيعه بود و سلمان در عين رفاقت تلاش ميكرد او را وهابي كند. كلي كتاب به او ميدهد و در عوضش مهدي هم يكبار او را به مجلس عزاي سيدالشهدا(ع) دعوت ميكند. سلمان با همان لباس و ظاهر مولويهاي وهابي و بعد از كلي اين پا و آن پا كردن ميرود به هيئت.
«یك گوشه ای با خشم مجبور شدم که بنشینم. دیدم سید بزرگواری منبر رفت (نماینده ولی فقیه در کرمانشاه بود) و در حین صحبت هایش گفت: كدام یك از شما حاضرید به خاطر خدا و اسلام جانتان را بدهید و بعدش هم مطمئن باشید زن و بچه تان به اسارت می روند؟ در آن زمان سیدالشهدا(علیه السلام) چه دید كه حاضر شد، جانش گرفته شود و اهل و اولادش به اسارت روند؟ چرا امام حسین(علیه السلام) دست به چنین كار بزرگ زد؟
هر چی فكر كردم دیدم كه در شخصیت های محبوب من، شخصیتی مثل امام حسین(علیه السلام) پیدا نمی شود كه حاضر باشد به خاطر اسلام، دست به چنین كار بزرگ و خطرناكی بزند! این سوال مهمی بود كه برایم ایجاد شد.»
چراغها را كه خاموش كردند و مشغول سينه زدن شدند، او شروع كرد به گريه كردن. آنقدر كه لباسهايش خيس شد. براي غربت و مظلومين غريب كربلا گريه ميكرد. از اينكه در وهابيتشان نگذاشتند امام حسين(ع) را بشناسد افسرده شده بود.
تحقيق و پژوهش حتي در شيطان پرستي
از هيئت كه بيرون ميآيد چهار سال جديدي در زندگياش شروع ميشود. چهار سالي كه به مطالعه و پژوهش درباره تمام مذاهب اهل سنت، مسيحيت، زرتش و حتي شيطان پرستي ميانجامد. اما تعارضات موجود در اين مكاتب و فرقهها او را راضي نميكند.
«گذشت و خیلی با احتیاط فرقههای شیعه را بررسی كردم تا اینكه برای شناخت بهتر شیعه دوازده امامی، رهسپار قم شدم. به دفتر آیت الله بهجت رفتم و سوالات و شبهاتی كه داشتم از آنجا پرسیدم و آنها هم با صبر و حوصله و محبت بسیار به من پاسخ دادند.
بعد از آنان خواستم كتابی به من معرفی كنند تا دربارهی شیعه بیشتر تحقیق كنم. آنها كتاب المراجعات و شبهای پیشاور را به من معرفی كردند. آن كتاب ها را تهیه كردم و شروع كردم به خواندنشان.
مطالب آن دو كتاب را كه می خواندم برای اینكه ببینم مطالبی كه از كتاب های اهل سنت نقل می كنند صحیح است یا نه، فورا مراجعه می كردم به كتاب های اهل سنت یا به نرم افزار المكتبه الشامله و با كمال تعجب میدیدم مثل اینكه این روایات، واقعیت دارد. برای من سوال پیش آمده بود كه چرا بعد از این همه سال، این روایات دور از چشم ما بوده و ما ندیدیم؟»
در مباحثه كه كم اوردند پاي ماكسيما را وسط كشيدند!
خواندن اين كتابها شش ماه طول ميكشد. كمكم حقانيت شيعه با استناد به خود كتابهاي اهل سنت برايش مسجل ميشود. اما هنوز شيعه نشده است. ترديد دارد. خودش ميگويد تعصبات اجازه نميداد. به سختيهايي كه پيش رويش بود فكر ميكند.
«بالاخره شیعه شدم و بعد از شیعه شدنم یك دفترچه هایی را چاپ كردم كه تحت این عنوان كه "آیا شیعه حق است؟" و در آن دلائلی از كتابهای اهل سنت كه ثابت می كرد مذهب شیعه، مذهب صحیح است آوردم و پخش كردم. یك نفر این دفترچه را برد و به پدرم داده بود. و گفته بود: این را پسر شما چاپ كرده است.
پدرم به من گفت: سلمان شیعه شده ای؟ من هم جرات نكردم بگویم: آره. تقیه كردن را هم بلد نبودم.
گفتم: اگر خدا قبول كند .
گفت: نه گولت زدند .
گفتم. من یك عمری به مردم می گفتم شما گول شیعه را نخورید حالا شما به من می گویید گول خوردهای؟»
بحث كردن با پدر و خيلي از اهل سنت شش ماه طول ميكشد. همه را در مناظرهها شكست ميدهد. حتي چند نفري هم شيعه ميشوند. پدر وقتي در بحث نميتواند مقاومت كند به تطميع رو ميآورد. ميگويد زانتياي زيرپايت را ماكسيما ميكنم اما حرف
- ۱۱.۲k
- ۲۳ دی ۱۳۹۳
دیدگاه ها (۲۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط