وانشات کوک بال های شیشه ای (پارت۲۰)
سکوت بدی بین منو کوک حاکم شد
به سمتم قدم برداشت
چونمو گرفت سرمو بلند کرد گفت بابت این سوءتفاهم متاسفم و گفت باعث شدم فکر کنی بهت خیانت کردم
چیزی نگفتم دستام باز کردم بغلش کردم سرمو تو سینش فشردم
کم کم دستاش دورم پیچیده شد
چونش رویه سرم گذاشت گفتم ببخشید
یکم سکوت کرد گفت کلمه دیگه ای جز ببخشید بلد نیستی .
خندم گرفت گفتم نه ببخشید
فهمید دارم اذیت میکنم یکم فاصله گرفت تو صورتم بتونه ببینه
گفت انقدر تکرارش نکن گفتم باشه ببخشید
خندش گرفت اولین بار پیش من می‌خندید
نگاه مون به هم قفل شده بود کوک نزدیکم شد منم رویه پنجه پاش رفتم قدم بلند کردم همزمان لبامون بهم برخورد کرد....
دستش برد بین موهام محکم بوسیدم
منم از پشت شونه هاش تا نیافتم از زمین جدام کرد پاهام رویه هوا معلق موند بوسه مون شدت گرفت
تا حدی که نفس مون کم اومد از هم جدا شدیم
لبخندی رو لبامون نقش بست کم کم به سمت بالا پرواز کردم دست کوک گرفتم دنبال خودم کشیدم به سمت آسمون اوج گرفتیم دوباره منو به سمت خودش کشید بین ابرا بوسیدم بعد چند ثانیه ازم جدا شد گفت عاشقتم فیونا
نمی‌دونستم چی بگم منم دوستش داشتم؟ نمی‌دونستم درسته یا نه اما گفتم منم دوباره لبامون بهم گره خورد....
نیمه شب -
فیونا :
کل شب کنار هم پرواز کردیم
و حالا رویه پشت بوم بودیم کوک به طاق تکیه داد بود منم تو بغلش بودم به کمرش تکیه داده بودم دستام تو دستش بودم داشتیم راجب گذشته حرف می‌زدیم گفتم پس تو همون پسر بچه بودی گفت آره فکر میکردم یادم نیاد گفتم نه یادمه ولی یادم نبود تو بودی..خیلی تغییر کردی.
بالای که دورمون بود لمس کردم گفتم اون موقع بال های سفیدی داشتی و بین بال هات رنگای سبز آبی دیده بود خیلی قشنگ و موهات ...
گفت از ظاهرم چیزی یادم نیست گفتم من یادمه جسمین بالای بنفشی داشت که اطرافش صورتی بود و بقیه هم بالای قشنگی داشتن منم بالام سفید خالی بود رنگی نداشت همیشه بهتون حسادت میکردم .
گفت تو زیباترین بال هارو داری گفتم یادته ریچارد با مشت زدی چون مسخر شون کرد کوک خندید گفت آره یادمه ریچارد هنوز یاد آوری می‌کنه .
در حالی که با انگشتام بازی میکرد گفتم خیلی مراقبم بودی گفت هنوزم هستم
لبخندی زدم برگشتم طرفش گونش بوسیدم
بادی وزید لرز به تنم افتاد کوک انگشتش به گونم کشید گفت بیا برگردیم داخل سردت شده
سری به نشونه تایید تکون دادم از طاق شرقی وارد قصر شدیم .
بین اتاقامون بودیم میخواستم بهش شب بخیر بگم برم...
به سمتم قدم برداشت
چونمو گرفت سرمو بلند کرد گفت بابت این سوءتفاهم متاسفم و گفت باعث شدم فکر کنی بهت خیانت کردم
چیزی نگفتم دستام باز کردم بغلش کردم سرمو تو سینش فشردم
کم کم دستاش دورم پیچیده شد
چونش رویه سرم گذاشت گفتم ببخشید
یکم سکوت کرد گفت کلمه دیگه ای جز ببخشید بلد نیستی .
خندم گرفت گفتم نه ببخشید
فهمید دارم اذیت میکنم یکم فاصله گرفت تو صورتم بتونه ببینه
گفت انقدر تکرارش نکن گفتم باشه ببخشید
خندش گرفت اولین بار پیش من می‌خندید
نگاه مون به هم قفل شده بود کوک نزدیکم شد منم رویه پنجه پاش رفتم قدم بلند کردم همزمان لبامون بهم برخورد کرد....
دستش برد بین موهام محکم بوسیدم
منم از پشت شونه هاش تا نیافتم از زمین جدام کرد پاهام رویه هوا معلق موند بوسه مون شدت گرفت
تا حدی که نفس مون کم اومد از هم جدا شدیم
لبخندی رو لبامون نقش بست کم کم به سمت بالا پرواز کردم دست کوک گرفتم دنبال خودم کشیدم به سمت آسمون اوج گرفتیم دوباره منو به سمت خودش کشید بین ابرا بوسیدم بعد چند ثانیه ازم جدا شد گفت عاشقتم فیونا
نمی‌دونستم چی بگم منم دوستش داشتم؟ نمی‌دونستم درسته یا نه اما گفتم منم دوباره لبامون بهم گره خورد....
نیمه شب -
فیونا :
کل شب کنار هم پرواز کردیم
و حالا رویه پشت بوم بودیم کوک به طاق تکیه داد بود منم تو بغلش بودم به کمرش تکیه داده بودم دستام تو دستش بودم داشتیم راجب گذشته حرف می‌زدیم گفتم پس تو همون پسر بچه بودی گفت آره فکر میکردم یادم نیاد گفتم نه یادمه ولی یادم نبود تو بودی..خیلی تغییر کردی.
بالای که دورمون بود لمس کردم گفتم اون موقع بال های سفیدی داشتی و بین بال هات رنگای سبز آبی دیده بود خیلی قشنگ و موهات ...
گفت از ظاهرم چیزی یادم نیست گفتم من یادمه جسمین بالای بنفشی داشت که اطرافش صورتی بود و بقیه هم بالای قشنگی داشتن منم بالام سفید خالی بود رنگی نداشت همیشه بهتون حسادت میکردم .
گفت تو زیباترین بال هارو داری گفتم یادته ریچارد با مشت زدی چون مسخر شون کرد کوک خندید گفت آره یادمه ریچارد هنوز یاد آوری می‌کنه .
در حالی که با انگشتام بازی میکرد گفتم خیلی مراقبم بودی گفت هنوزم هستم
لبخندی زدم برگشتم طرفش گونش بوسیدم
بادی وزید لرز به تنم افتاد کوک انگشتش به گونم کشید گفت بیا برگردیم داخل سردت شده
سری به نشونه تایید تکون دادم از طاق شرقی وارد قصر شدیم .
بین اتاقامون بودیم میخواستم بهش شب بخیر بگم برم...
۳.۳k
۱۶ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.