من می ترسیدم از خودم،از احساسات ناشناخته ای که وجودشون رف
من میترسیدم از خودم،از احساسات ناشناخته ای که وجودشون رفته رفته پررنگ تر میشد،
میترسیدم از قلبی که هربار نگاهت میکرد تند میتپید.
میترسیدم از جسمی که بین دستای تو اروم میگرفت.
از پذیرفتن احساساتم...از پذیرفتن تو...میترسیدم.
میترسیدم از قلبی که هربار نگاهت میکرد تند میتپید.
میترسیدم از جسمی که بین دستای تو اروم میگرفت.
از پذیرفتن احساساتم...از پذیرفتن تو...میترسیدم.
۱۷۰
۰۳ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.