من میترسیدم از خودماز احساسات ناشناخته ای که وجودشون رف
من میترسیدم از خودم،از احساسات ناشناخته ای که وجودشون رفته رفته پررنگ تر میشد،
میترسیدم از قلبی که هربار نگاهت میکرد تند میتپید.
میترسیدم از جسمی که بین دستای تو اروم میگرفت.
از پذیرفتن احساساتم...از پذیرفتن تو...میترسیدم.
میترسیدم از قلبی که هربار نگاهت میکرد تند میتپید.
میترسیدم از جسمی که بین دستای تو اروم میگرفت.
از پذیرفتن احساساتم...از پذیرفتن تو...میترسیدم.
- ۸۱۰
- ۰۳ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط