خون اشام کیوت پارت ۲۱

از زبان راوی:
لینا و جیمین رفتن بیرون و جیا هم توی خونه موند.
(الان صبح نیستش و شبه)
هوا تاریک بود و فقط صدای خش خش برگا میومد. لینا و جیمین وسطای جنگل بودن و از خونه دور شده بودن چند دقیقه بعد یکدفعه رعد و برق زد و لینا جیغ خیلی بلندی زد در حدی که پرنده های روی درخت همه فرار کردن
+ ج.جیمین م.من فوبیا ر.رعد و ب.برق دارم من میترسممم(با گریه)
_ هیششش گریه نکن من پیشتم(بغلش میکنه)
از زبان لینا:
باورم نمیشه توی بغل جیمین بودم...توی بغلش حس امنیت داشتم و دوست داشتم تا ابد توی بغلش بمونم . بدنش خیلی گرم بود و بدن سرد منو گرم میکرد.
_ دستمو بگیر و باهام بیا
دستشو گرفتم و به آرومی داشتیم راه میرفتیم که دوباره رعد و برق زد و من برای اینکه جیغ نزنم جلوی دهنمو گرفتم.
از زبان جیمین:
دستاش سرد بود و میلرزید منم لینا رو بیشتر به خودم چسبوندم و باهم رفتیم که....
۲۰ لایک
دیدگاه ها (۷)

مونبین در آرامش بخواب🖤🙂💔

بل بل دلیل سینگلیم😔😂

کوکی💜🥵

part17🦋&ناراحت؟-اره &چطوری یعنی- عین افسرده هایی مثل قبل نه ...

درخواستی🖤🩸🩸

☕️هفت روز تا تبدیل شدن به استاد قهوه☕️پارت 17

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط