شاهنامه ۵۹ فرود خسرو به لشگریان گفت : " همه شما به به کاس
#شاهنامه #۵۹ #فرود خسرو به لشگریان گفت : " همه شما به به کاسه رود در توران بروید ، برادرم فرود و مادرش جریره در کلاتی در نزدیکی آنجا زندگی می کند. به آن ها آسیبی نرسانید و به سراغ تورانیان بروید ."
توس و لشکریان به سوی کاسه رود به راه افتادند ، در راه به دوراهی رسیدند که یکی به کلات و راه دیگر به "چرم "می رفت .فرود از آمدن لشکر ایران به فرماندهی توس با خبر شد سپس نزد مادرش جریره رفت و گفت : " از ایران سپاهی به فرماندهی توس به اینجا آمده چه باید بکنیم ؟ جریره گفت پیش سپاه ایران برو و بگو ، من هم کین خواه سیاوش هستم از آنان سراغ "بهرام " و "شاوران" را بگیر و نشانه های آن دو را به آنها بگو تا به ما آسیبی نرسانند . "فرود با "تخوار" از راه چرم به سوی ایرانیان رفتند توس با دیدن آن دو در بالای کوه ، برآشفت و به بهرام دستور داد : " برو و این دو را کشان کشان اینجا بیاورفرود ازبهرام از فرود پرسید آیا تو فرود هستی ؟ نشان سیاوش را به من نشان بده ! " فرود علامت روی بازویش را نشان دادبهرام به فرود احترام گذاشت "بهرام نشانه های فرود را به توس بیان کرد و توس گفت من فرمانده سپاه ایران هستم ، چرا دستور مرا اجرا نکردی
توس ، چند سوار نامدار را برای نبرد با فرود برگزید .
داماد توس وپسرش ، "زرسپ".و توس خشمگین به فرود حمله ور شدن فرود ، اسب توس را با تیر زد و توس بر خاک افتاد . گیو پسر گودرز جوشن پوشید تخوار گفت : "او گیو است برادرت کی خسرو را بدون کشتی از جیحون گذرانده و به ایران رسانده است ، بهتر است اسب او را با تیر بزنی . " فرود ، اسب گیو وبیژن پسرش را با تیر زد
فرود و تخوار با شتاب به دژ برگشتند و در را بستند
شب شده بود جریره به بالای دیوار دژ رفت . اطراف دژ را پُر از جنگجویان ایرانی دید ، نزد فرود رفت و گفت : " وضع بسیار بد است . " فرود گفت : " سرنوشت من نیز مانند پدرم است ،سپس به همه مردم ، زره و سلاح داد و خود لباس رزم پوشید .در طول شب ، سپاهیان فرود یکی یکی کشته شدند و یاوری برایش نماند . او به تنهایی از دژ بیرون رفت. رهام با شمشیر دست فرود را قطع کرد و بیژن پای اسب فرود را برید .فرود به دژ بازگشت . . فرود در حالی که جان می داد ، گفت برای اینکه اسیر دشمن نشوید ، باید خود را از بالای دیوار قلعه پایین بیندازید تا یک تن زنده نماند . آنگاه چشم از جهان فرو بست !" خدمتکاران یکی یکی از بالای دژ خود را پایین انداختند .
جریره صور.تش را به صورت فرود چسباند و در کنار جنازه او با خنجر خود را کشت .
بهرام به دژ نزدیک شد . دلش از آن صحنه به درد آمد سرداران ایرانی همه بر جنازه فرود و مادرش گریستند و از کرده خود پشیمان شدند .
گودرز دستور داد دخمه ای شاهانه بر بالای کوه ساختند و پیکر فرود درانجا دفن کردن
توس و لشکریان به سوی کاسه رود به راه افتادند ، در راه به دوراهی رسیدند که یکی به کلات و راه دیگر به "چرم "می رفت .فرود از آمدن لشکر ایران به فرماندهی توس با خبر شد سپس نزد مادرش جریره رفت و گفت : " از ایران سپاهی به فرماندهی توس به اینجا آمده چه باید بکنیم ؟ جریره گفت پیش سپاه ایران برو و بگو ، من هم کین خواه سیاوش هستم از آنان سراغ "بهرام " و "شاوران" را بگیر و نشانه های آن دو را به آنها بگو تا به ما آسیبی نرسانند . "فرود با "تخوار" از راه چرم به سوی ایرانیان رفتند توس با دیدن آن دو در بالای کوه ، برآشفت و به بهرام دستور داد : " برو و این دو را کشان کشان اینجا بیاورفرود ازبهرام از فرود پرسید آیا تو فرود هستی ؟ نشان سیاوش را به من نشان بده ! " فرود علامت روی بازویش را نشان دادبهرام به فرود احترام گذاشت "بهرام نشانه های فرود را به توس بیان کرد و توس گفت من فرمانده سپاه ایران هستم ، چرا دستور مرا اجرا نکردی
توس ، چند سوار نامدار را برای نبرد با فرود برگزید .
داماد توس وپسرش ، "زرسپ".و توس خشمگین به فرود حمله ور شدن فرود ، اسب توس را با تیر زد و توس بر خاک افتاد . گیو پسر گودرز جوشن پوشید تخوار گفت : "او گیو است برادرت کی خسرو را بدون کشتی از جیحون گذرانده و به ایران رسانده است ، بهتر است اسب او را با تیر بزنی . " فرود ، اسب گیو وبیژن پسرش را با تیر زد
فرود و تخوار با شتاب به دژ برگشتند و در را بستند
شب شده بود جریره به بالای دیوار دژ رفت . اطراف دژ را پُر از جنگجویان ایرانی دید ، نزد فرود رفت و گفت : " وضع بسیار بد است . " فرود گفت : " سرنوشت من نیز مانند پدرم است ،سپس به همه مردم ، زره و سلاح داد و خود لباس رزم پوشید .در طول شب ، سپاهیان فرود یکی یکی کشته شدند و یاوری برایش نماند . او به تنهایی از دژ بیرون رفت. رهام با شمشیر دست فرود را قطع کرد و بیژن پای اسب فرود را برید .فرود به دژ بازگشت . . فرود در حالی که جان می داد ، گفت برای اینکه اسیر دشمن نشوید ، باید خود را از بالای دیوار قلعه پایین بیندازید تا یک تن زنده نماند . آنگاه چشم از جهان فرو بست !" خدمتکاران یکی یکی از بالای دژ خود را پایین انداختند .
جریره صور.تش را به صورت فرود چسباند و در کنار جنازه او با خنجر خود را کشت .
بهرام به دژ نزدیک شد . دلش از آن صحنه به درد آمد سرداران ایرانی همه بر جنازه فرود و مادرش گریستند و از کرده خود پشیمان شدند .
گودرز دستور داد دخمه ای شاهانه بر بالای کوه ساختند و پیکر فرود درانجا دفن کردن
۸.۸k
۲۲ آبان ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.