یکی از رفقا داشت تعریف میکرد

یکی از رفقا داشت تعریف میکرد :
یه روز برام ساعت خرید که لنگه ی همونو هم برای خودش خریده بود وقتی به مچ دستم بست گفت:
تاوقتی این ساعت کار کنه ما باهمیم اگر از کار بیوفته ما رابطمون تموم میشه.
من اون روز خیلی ناراحت شدم و میگفتم فکرش حتی به کات کردن و جدایی ام رفته
واسه همین رفتم ساعت فروشی کلی باطری خریدم؛
مرد ساعت فروشی وقتی ساعتمو دید گفت:
این ساعت با باطری کار نمیکنه با نبض کار میکنه هیچ وقت از دستتون درش نیارید.

بمونید برای هم...



#hadisehbano💜
دیدگاه ها (۱)

دلم بودن با تو را می خواست،...و اگر بودی در مقابلت زانو می ز...

•|من|• 💖داوطلب آمده‌ام ٺا ڪہ بمیرم↷اینجاسٺ همان خطِ مقدم بغل...

کفر است؟!اگر بگویممن بنده یخدایی امکه تو یی؟#hadisehbano💜

عشق، دل به دريا زدن است، بى كشتى. . .‌‌‌‌#hadisehbano💜

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط