ترسناک بوقت.ترس
#ترسناک #بوقت.ترس
مثل هر شب روی تخت دراز کشیدم و بعد از چند دقیقهای به خواب عمیقی فرو رفتم.
نمیدونم ساعت چند بود که با صدای پچ پچ چند نفر از خواب بیدار شدم.
هوا هنوز کاملا تاریک بود،
صداها رو درست کنار گوش چپم میشنیدم،
اول فکر کردم شاید دارم اشتباه میکنم یا این یه کابوسه.
سعی کردم از جا بلند شم، اما حتی نمیتونستم انگشتام رو تکون بدم.
صدای پچ پچا بلند و بلندتر میشد، دیگه بیشتر شبیه به همهمه شده بود.
ترس به تموم وجودم سرازیر شد.
بیحرکت، مثل یه موجود مرده حتی تکونی نمیتونستم بخورم، فقط به تاریکی اتاق زل زده بودم و بیاختیار صداها رو میشنیدم.
مثل هر شب روی تخت دراز کشیدم و بعد از چند دقیقهای به خواب عمیقی فرو رفتم.
نمیدونم ساعت چند بود که با صدای پچ پچ چند نفر از خواب بیدار شدم.
هوا هنوز کاملا تاریک بود،
صداها رو درست کنار گوش چپم میشنیدم،
اول فکر کردم شاید دارم اشتباه میکنم یا این یه کابوسه.
سعی کردم از جا بلند شم، اما حتی نمیتونستم انگشتام رو تکون بدم.
صدای پچ پچا بلند و بلندتر میشد، دیگه بیشتر شبیه به همهمه شده بود.
ترس به تموم وجودم سرازیر شد.
بیحرکت، مثل یه موجود مرده حتی تکونی نمیتونستم بخورم، فقط به تاریکی اتاق زل زده بودم و بیاختیار صداها رو میشنیدم.
۲۰.۲k
۰۳ فروردین ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۵۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.