داستانکوتاه
? #داستان_کوتاه
مرد و زن نشسته اند دور سفره. مرد قاشقش را زودتر فرو می برد توی کاسه سوپ و زودتر می چشد طعم غذا را و زودتر می فهمد که دستپخت همسرش بی نمک است و اما زن چشم دوخته به او تا مُهر تایید آشپزی اش را از چشم های مردش بخواند و مرد که قاعده را خوب بلد است، لبخندی می زند و می گوید: "چقدر تشنه ام !"
زن بی معطلی بلند می شود و برای رساندن لیوانی آب به آشپزخانه می رود. سوراخ های نمکدان سر سفره بسته است و به زحمت باز می شوند و تا رسیدن آب فقط به اندازه پاشیدن نمک توی کاسه زن فرصت هست برای مرد.
زن با لیوانی آب و لبخندی روی صورت برمی گردد و می نشیند. مرد تشکر می کند، صدایش را صاف می کند و می گوید: " می دونستی کتاب های آشپزی رو باید از روی دستای تو بنویسن؟"
و سوپ بی نمکش را می خورد؛ با رضایت و زن سوپ با نمکش را می خورد؛ با لبخند!
مرد و زن نشسته اند دور سفره. مرد قاشقش را زودتر فرو می برد توی کاسه سوپ و زودتر می چشد طعم غذا را و زودتر می فهمد که دستپخت همسرش بی نمک است و اما زن چشم دوخته به او تا مُهر تایید آشپزی اش را از چشم های مردش بخواند و مرد که قاعده را خوب بلد است، لبخندی می زند و می گوید: "چقدر تشنه ام !"
زن بی معطلی بلند می شود و برای رساندن لیوانی آب به آشپزخانه می رود. سوراخ های نمکدان سر سفره بسته است و به زحمت باز می شوند و تا رسیدن آب فقط به اندازه پاشیدن نمک توی کاسه زن فرصت هست برای مرد.
زن با لیوانی آب و لبخندی روی صورت برمی گردد و می نشیند. مرد تشکر می کند، صدایش را صاف می کند و می گوید: " می دونستی کتاب های آشپزی رو باید از روی دستای تو بنویسن؟"
و سوپ بی نمکش را می خورد؛ با رضایت و زن سوپ با نمکش را می خورد؛ با لبخند!
- ۲.۴k
- ۰۶ فروردین ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط