بو غربت مدهم وقت یارم نیست

بوےِ غربت مےدهم وقتے ڪہ یارم نیستے
اوجِ رخوت مےشوم وقتے ڪنارم نیستے

درد حاصل مےشود درانتهاےِ شهرِ دل
ڪوچہ غمگین مےشود وقتے بهارم نیستے

ذهن درگیر و دگر تابے ندارم دلبرا
از چہ در این بےڪسے صبر و قرارم نیستے

هر چہ در پیمانہ دل خون شد از زهر فراق
در فراغ اے بهترین تو هم جوارم نیستے

صبح پنهان شد ولے شب راڪب ذهن وخیال
در هواے این پیاده هم سوارم نیستے

دیگِ دل جوشید اما عمر ما پایان نداشت
ایستگاه آخرین بود هم قطارم نیستے

در میانِ واژه ها دل بیشتر گشتہ عیان
آتش دل گشتے و غیر از شرارم نیستے


دیدگاه ها (۳)

لازم میدونم همین الان یه چیزی یاداوری کنم به همه دوستان........

والااااا

میدونی اصلا همه مزه بهاربه روزهای قبل اومدنشهبه بوی خوبش..به...

مردم به چهارشنبه سوری نزدیک می شوندمن تمام سال در چهارشنبه س...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط