وطن
دشداشه عربی به تن داشت... از کربلا به سمت نجف که حرکت کردیم همراه مان بود... در مسجد کوفه باب صحبت باز شد... وقتی فهمید ایرانی هستیم به زبان فارسی هم کلام شدیم...
از اهالی بصره بود... از مجاهدین عراقی در لشکر بدر بود... اسماعیل دقایقی را خوب می شناخت... پرسیدم چطور حاضر شدی علیه وطن و کشورت بجنگی؟ پاسخ داد: مرز یک قرارداد است... خط و خطوطی است که آدم ها کشیده اند...
کمی مکث کرد و بعد ادامه داد: وقتی حق را شناختی هر جایی که حق باشد وطن تو هم آنجاست...
از اهالی بصره بود... از مجاهدین عراقی در لشکر بدر بود... اسماعیل دقایقی را خوب می شناخت... پرسیدم چطور حاضر شدی علیه وطن و کشورت بجنگی؟ پاسخ داد: مرز یک قرارداد است... خط و خطوطی است که آدم ها کشیده اند...
کمی مکث کرد و بعد ادامه داد: وقتی حق را شناختی هر جایی که حق باشد وطن تو هم آنجاست...
۳.۵k
۲۲ مهر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.