دیگه دوست نیستیم چون...
دیگه دوست نیستیم چون...
فیک جونگکوک
پارت ۲۹
ویو می یونگ:
بلند شدم و رفتم دستشویی تا کارهای مربوطه رو انجام بدم
ویو کوک:
بلند شدم و رفتم داخل و شروع کردم به خوردن صبحانه که می یونگ اومد پایین و من گفتم: هانا کجاست؟
گفت: رفته دستشویی
ویو می یونگ:
کوک اومد سمتمو بوسیدم که منم شروع کردم به همکاری کردن و بعد جدا شدیم کوک میخواست یه چیزی بگه که هانا اومد داخل صبحانه خوردیم که هانا گفت: شما قراز میزارین؟
خنده ضایعی کردم و گفتم: ن.... نه برای چی
که هانا گفت: دیدم همپ میبوسیدین دیگه معلومه قرار میزارین
کوک گفت: خب منم میدونم با تهیونگ قرار میزاری
گوشیم زنگ خورد بابام بود گفتم بچه ها یه لحظه بزارین بابام زنگ میزنع جواب دادم
بابام: دخترم امشب باکوک بیا خونه با مامان و باباش و خودمون میخوایم شام بخوریم
گفتم: باشه
برش زمانی به شب:
ویو می یونگ:
اماده شدم و...
فیک جونگکوک
پارت ۲۹
ویو می یونگ:
بلند شدم و رفتم دستشویی تا کارهای مربوطه رو انجام بدم
ویو کوک:
بلند شدم و رفتم داخل و شروع کردم به خوردن صبحانه که می یونگ اومد پایین و من گفتم: هانا کجاست؟
گفت: رفته دستشویی
ویو می یونگ:
کوک اومد سمتمو بوسیدم که منم شروع کردم به همکاری کردن و بعد جدا شدیم کوک میخواست یه چیزی بگه که هانا اومد داخل صبحانه خوردیم که هانا گفت: شما قراز میزارین؟
خنده ضایعی کردم و گفتم: ن.... نه برای چی
که هانا گفت: دیدم همپ میبوسیدین دیگه معلومه قرار میزارین
کوک گفت: خب منم میدونم با تهیونگ قرار میزاری
گوشیم زنگ خورد بابام بود گفتم بچه ها یه لحظه بزارین بابام زنگ میزنع جواب دادم
بابام: دخترم امشب باکوک بیا خونه با مامان و باباش و خودمون میخوایم شام بخوریم
گفتم: باشه
برش زمانی به شب:
ویو می یونگ:
اماده شدم و...
۵۵۴
۲۴ آذر ۱۴۰۳