قهرت آتش زد به لبخندی که بر لب داشتم
قهرت آتش زد به لبخندی که بر لب داشتم
ریشه کن کرد آنچه را با زور و زحمت کاشتم
قله ی آتشفشانی هستم از وقتی شکست
بغض هایی را که عمری روی هم انباشتم
ای که همزاد سرابی،شک به عقلم کرده اند
از زمانی که به سمت تو قدم برداشتم
از گلستان هیچ آثاری ندیدم ،در عوض
سوختم در آتش اما پا عقب نگذاشتم
نیمی از من هوشیار و نیمی از من مست بود
توی خونم الکل پنجاه درصد داشتم
مثل مار از درد می پیچم به خود در راه عشق
مارپیچ است آنچه راه راست می پنداشتم
#جواد_منفرد
ریشه کن کرد آنچه را با زور و زحمت کاشتم
قله ی آتشفشانی هستم از وقتی شکست
بغض هایی را که عمری روی هم انباشتم
ای که همزاد سرابی،شک به عقلم کرده اند
از زمانی که به سمت تو قدم برداشتم
از گلستان هیچ آثاری ندیدم ،در عوض
سوختم در آتش اما پا عقب نگذاشتم
نیمی از من هوشیار و نیمی از من مست بود
توی خونم الکل پنجاه درصد داشتم
مثل مار از درد می پیچم به خود در راه عشق
مارپیچ است آنچه راه راست می پنداشتم
#جواد_منفرد
۲۴۲
۰۳ تیر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.