قهرت آتش زد به لبخندی که بر لب داشتم

قهرت آتش زد به لبخندی که بر لب داشتم
ریشه کن کرد آنچه را با زور و زحمت کاشتم

قله ی آتشفشانی هستم از وقتی شکست
بغض هایی را که عمری روی هم انباشتم

ای که همزاد سرابی،شک به عقلم کرده اند
از زمانی که به سمت تو قدم برداشتم

از گلستان هیچ آثاری ندیدم ،در عوض
سوختم در آتش اما پا عقب نگذاشتم

نیمی از من هوشیار و نیمی از من مست بود
توی خونم الکل پنجاه درصد داشتم

مثل مار از درد می پیچم به خود در راه عشق
مارپیچ است آنچه راه راست می پنداشتم




#جواد_منفرد
دیدگاه ها (۲)

١٩ دختردیگر با گل های رزشان ترمینال نمی روند١٩ مادرخراب شدند...

هر صبحآفتاباز نخستین برگ شناسنامه ی توسر می زند...تقویمزیر پ...

امنیت یک بوسه استیک دوستت دارمیک دلم برایت تنگ شدهیک چشمهایت...

نازنینم رنجش از دیوانگی هایم خطاست عشق را همواره با دیوانگی ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط