به رئیسی ری ندید اون منافقا رو اعدام کرده
به رئیسی رأی ندید... اون منافقا رو اعدام کرده...
@ مسعود به او گفت که اگر اطلاعات ندی تو را میپزیم. سپس به من گفت که اتو را بیاورم. بعد از آنکه اتو را به برق زد و کاملا گرم شد، ناگهان اتو را به کمر محسن میرجلیلی چسباند. محسن از شدت درد دهانش را به طرز عجیبی باز کرد و از هوش رفت. بوی سوختگی همه جا را گرفته بود، من خیلی ترسیده بودم، مسعود هم ترسیده بود، ولی سعی میکرد خودش را مسلط به کاری که میکند نشان دهد.جواد اطلاعات میخواست و طالب جوابی نمیداد. جواد گفت این طوری نمیشود باید این را کبابش کرد و مصطفی به آشپزخانه رفت و گاز پیک نیکی و سیخ را به همراه خود آورد.
جواد سیخ را دو بار سرخ کرد و به ران طالب زد و بار سوم سیخ را سرخ کرد و به دکمه های جلوی شلوار طالب چسباند که شلوار طالب سوخت و سیخ داغ به بدن و آلت مردانگی طالب اصابت کرد که یک دفعه دچار شوک شد. تمام فضای اتاق را بوی سوختگی و پارچه و گوشت پر کرده بود.محسن میرجلیلی به هوش آمده بود که مسعود قربانی به من گفت که برو آب جوش بیاور، من آب داغ آوردم و مسعود گفت که بر روی پاهایش بریز، من میخواستم به یکباره خالی کنم که مسعود اشاره کرد که یواش یواش بریز تا بیشتر زجر بکشد، من نیز همین کار را کردم، طوری که تمام تاولهای پایش ترکید و شکل خیلی وحشتناکی پیدا کرد و پوست پاهایش از بدنش جدا می شد...
پ.ن 1: چند سال پیش وقتی یه نوجوون بودم، و اصلا نمی دونستم آقای رئیسی کی هست و با دنیای سیاست انقدر عجین نشده بودم، تو کتابخونه ی خونه پدربزرگم خیلی اتفاقی یه کتاب دیدم به اسم شکنجه سه پاسدار... عکس هم داشت... این کتاب درواقع متن اعترافات بازجوها و شکنجه گرایی بود که 3 پاسدار رو به فجیع ترین شکل ممکن شکنجه کرده بودن... عکس های کتاب وحشتناک بودن... شاید 15-20 سال از اون روزا می گذره اما من هنوزم که هنوزه اون کتاب یادمه... و متنی که هنوزم که هنوزه اعصابمو به هم می ریزه... اعتراف می کنم تا همین 1 ماه پیش، با وجود دهها بار رفتن به مزار شهدا، هیچ وقت جرأت نمی کردم سر مزار این 3 شهید برم... اما همین 1 ماه قبل وقتی رفتم مزار شهدا انگار خود همین 3 شهید طلبیدنم که سر مزارشون برم... خیلی اتفاقی... فاتحه خوندم در حالی که متن اون کتاب یادم بود... هر بار که باغ فیض (یه امامزاده تو غرب تهران) میریم، یادم میاد اینجا جایی بود که اون 3 پاسدار رو زنده به گور کردن... امشب با این پست، بعد از 15-20 سال با خوندن گزیده اعترافات تو یه سایت دوباره اون رعشه و خراش عصبی برام زنده شد... نمی دونم اگه اون اعدامها نبود الان این منافقا الان کجا بودن و سرنوشت کدوم از ما شبیه این 3 پاسدار میشد... 17000 نفر مرد و زن و کودک بی گناه بدست همین منافقا شکنجه و کشته شدن... بجز خیانت هاشون در طول جنگ... من دست کسی رو که این جانی ها و حیوونهای پست رو اعدام کرده می بوسم... هر کسی که می خواد باشه و در هر جایی و هر لباسی و هر سمتی... دستی که برامون امنیت میاره رو باید بوسید... باید...
پ.ن 2: برای شادی روح شهید شاهرخ طهماسبی و شهید محسن میرجلیلی و شهید طالب نادری صلوات و فاتحه قرائت کنیم... ♥ اللهم♥ صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم...
پ.ن 3: لینک متن:
http://www.javanonline.ir/fa/news/445228/%D8%B3%D9%87-%D9%BE%D8%A7%D8%B3%D8%AF%D8%A7%D8%B1-%D9%88-%DB%8C%DA%A9-%DA%A9%D9%81%D8%A7%D8%B4-%DA%86%DA%AF%D9%88%D9%86%D9%87-%D8%AA%D9%88%D8%B3%D8%B7-%D9%85%D9%86%D8%A7%D9%81%D9%82%DB%8C%D9%86-%D8%B3%D9%84%D8%A7%D8%AE%DB%8C-%D8%B4%D8%AF%D9%86%D8%AF
@ مسعود به او گفت که اگر اطلاعات ندی تو را میپزیم. سپس به من گفت که اتو را بیاورم. بعد از آنکه اتو را به برق زد و کاملا گرم شد، ناگهان اتو را به کمر محسن میرجلیلی چسباند. محسن از شدت درد دهانش را به طرز عجیبی باز کرد و از هوش رفت. بوی سوختگی همه جا را گرفته بود، من خیلی ترسیده بودم، مسعود هم ترسیده بود، ولی سعی میکرد خودش را مسلط به کاری که میکند نشان دهد.جواد اطلاعات میخواست و طالب جوابی نمیداد. جواد گفت این طوری نمیشود باید این را کبابش کرد و مصطفی به آشپزخانه رفت و گاز پیک نیکی و سیخ را به همراه خود آورد.
جواد سیخ را دو بار سرخ کرد و به ران طالب زد و بار سوم سیخ را سرخ کرد و به دکمه های جلوی شلوار طالب چسباند که شلوار طالب سوخت و سیخ داغ به بدن و آلت مردانگی طالب اصابت کرد که یک دفعه دچار شوک شد. تمام فضای اتاق را بوی سوختگی و پارچه و گوشت پر کرده بود.محسن میرجلیلی به هوش آمده بود که مسعود قربانی به من گفت که برو آب جوش بیاور، من آب داغ آوردم و مسعود گفت که بر روی پاهایش بریز، من میخواستم به یکباره خالی کنم که مسعود اشاره کرد که یواش یواش بریز تا بیشتر زجر بکشد، من نیز همین کار را کردم، طوری که تمام تاولهای پایش ترکید و شکل خیلی وحشتناکی پیدا کرد و پوست پاهایش از بدنش جدا می شد...
پ.ن 1: چند سال پیش وقتی یه نوجوون بودم، و اصلا نمی دونستم آقای رئیسی کی هست و با دنیای سیاست انقدر عجین نشده بودم، تو کتابخونه ی خونه پدربزرگم خیلی اتفاقی یه کتاب دیدم به اسم شکنجه سه پاسدار... عکس هم داشت... این کتاب درواقع متن اعترافات بازجوها و شکنجه گرایی بود که 3 پاسدار رو به فجیع ترین شکل ممکن شکنجه کرده بودن... عکس های کتاب وحشتناک بودن... شاید 15-20 سال از اون روزا می گذره اما من هنوزم که هنوزه اون کتاب یادمه... و متنی که هنوزم که هنوزه اعصابمو به هم می ریزه... اعتراف می کنم تا همین 1 ماه پیش، با وجود دهها بار رفتن به مزار شهدا، هیچ وقت جرأت نمی کردم سر مزار این 3 شهید برم... اما همین 1 ماه قبل وقتی رفتم مزار شهدا انگار خود همین 3 شهید طلبیدنم که سر مزارشون برم... خیلی اتفاقی... فاتحه خوندم در حالی که متن اون کتاب یادم بود... هر بار که باغ فیض (یه امامزاده تو غرب تهران) میریم، یادم میاد اینجا جایی بود که اون 3 پاسدار رو زنده به گور کردن... امشب با این پست، بعد از 15-20 سال با خوندن گزیده اعترافات تو یه سایت دوباره اون رعشه و خراش عصبی برام زنده شد... نمی دونم اگه اون اعدامها نبود الان این منافقا الان کجا بودن و سرنوشت کدوم از ما شبیه این 3 پاسدار میشد... 17000 نفر مرد و زن و کودک بی گناه بدست همین منافقا شکنجه و کشته شدن... بجز خیانت هاشون در طول جنگ... من دست کسی رو که این جانی ها و حیوونهای پست رو اعدام کرده می بوسم... هر کسی که می خواد باشه و در هر جایی و هر لباسی و هر سمتی... دستی که برامون امنیت میاره رو باید بوسید... باید...
پ.ن 2: برای شادی روح شهید شاهرخ طهماسبی و شهید محسن میرجلیلی و شهید طالب نادری صلوات و فاتحه قرائت کنیم... ♥ اللهم♥ صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم...
پ.ن 3: لینک متن:
http://www.javanonline.ir/fa/news/445228/%D8%B3%D9%87-%D9%BE%D8%A7%D8%B3%D8%AF%D8%A7%D8%B1-%D9%88-%DB%8C%DA%A9-%DA%A9%D9%81%D8%A7%D8%B4-%DA%86%DA%AF%D9%88%D9%86%D9%87-%D8%AA%D9%88%D8%B3%D8%B7-%D9%85%D9%86%D8%A7%D9%81%D9%82%DB%8C%D9%86-%D8%B3%D9%84%D8%A7%D8%AE%DB%8C-%D8%B4%D8%AF%D9%86%D8%AF
- ۱.۹k
- ۲۳ اردیبهشت ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط