پارت یازده ازدواج اجباری
پارت یازده ازدواج اجباری
به مناسبت تولد جین چند تا
پارت دیگم براتون میزارم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کوک ویو
خواستم اعتراض کنم که صدایی متوقفم کرد
م ا:ات.....خوب چیزه من مزاحم نمیشم
_نه من کاری نمیکردم که مزاحم باشید
م ا:کوک پسرم همونطور ک ات گفت شب پیشش بخواب ولی شیطونی نکنید
_عمه اخه شما چرا اینو میگید دیگه
م ا:شوخی کردم عزیزم ولی شبو پیشش بخواب
_چشم
م ا:شبتون خوش
عجب
البته منم بدم نمیاد پیشش بخوابم
پس میخوابم
روی تخت بغلش دراز کشیدم ک خودشو توی بغلم جا داد
باورم نمیشه اخه چقد این دختر مظلومه
بغلش کردم و خوابیدیم
صبح بلند شدم بغلم نبود بلند شدم رفتم توی اتاق خدم و رفتم دستشویی و کارای مربوطه رو انجام دادم
رفتم پایین همه جمع بودن و درحال خوردن صبحانه بودن
م ک:جونگکوکم امروز باید وسایلاتو جمع کنی بریم خونه خودمون یا هم میخپای وسایلاتو بزار همینجا وسایل جدید بخریم؟
_من خودم میخرم مامان
پ ک:لازم نکرده اون وقت میای ب من غر میزنی پول ندارم
بعد همه خندیدیم صبحونه با مسخره بازیای من تموم شد
میخاستم برم خرید برای اتاقم
ب ات پیشنهاد دادم قبول کرد
انقد گشتیم بد بخت داشت از حال میرفت
سفارشاتو دادیم و ادرسم دادم
داشتیم برمیگشتیم یه نگاه ب ات انداختم قشنگ خستگی ازش معلوم بود براید استایل بغلش کردم
تعجب کرد ولی بعد سرشو گذاشت رو شونم
گذاشتمش روی صندلی ماشین
راه افتادیم
تصمیم گرفدم اول برم اتاقمو مشخص کنم ک کجا باشه
رسیدم به عمارت
خوبه سر و سنگینه رفتم بالا طبقه اول درست مثله طبقه ای بود ک ات توش اتاق داشت منم درست اتاقی که ات که بودو انتخاب کردم داشتم برمیگشتم ک یه صدایی از پایین اومد گل دونو برداشتم(خونه کاملا چیده شده و تمام وسایلا اماده بودع و فقد اتاق کوک مونده بود) و رفتم سمت راه پله....
تمومید
به مناسبت تولد جین چند تا
پارت دیگم براتون میزارم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کوک ویو
خواستم اعتراض کنم که صدایی متوقفم کرد
م ا:ات.....خوب چیزه من مزاحم نمیشم
_نه من کاری نمیکردم که مزاحم باشید
م ا:کوک پسرم همونطور ک ات گفت شب پیشش بخواب ولی شیطونی نکنید
_عمه اخه شما چرا اینو میگید دیگه
م ا:شوخی کردم عزیزم ولی شبو پیشش بخواب
_چشم
م ا:شبتون خوش
عجب
البته منم بدم نمیاد پیشش بخوابم
پس میخوابم
روی تخت بغلش دراز کشیدم ک خودشو توی بغلم جا داد
باورم نمیشه اخه چقد این دختر مظلومه
بغلش کردم و خوابیدیم
صبح بلند شدم بغلم نبود بلند شدم رفتم توی اتاق خدم و رفتم دستشویی و کارای مربوطه رو انجام دادم
رفتم پایین همه جمع بودن و درحال خوردن صبحانه بودن
م ک:جونگکوکم امروز باید وسایلاتو جمع کنی بریم خونه خودمون یا هم میخپای وسایلاتو بزار همینجا وسایل جدید بخریم؟
_من خودم میخرم مامان
پ ک:لازم نکرده اون وقت میای ب من غر میزنی پول ندارم
بعد همه خندیدیم صبحونه با مسخره بازیای من تموم شد
میخاستم برم خرید برای اتاقم
ب ات پیشنهاد دادم قبول کرد
انقد گشتیم بد بخت داشت از حال میرفت
سفارشاتو دادیم و ادرسم دادم
داشتیم برمیگشتیم یه نگاه ب ات انداختم قشنگ خستگی ازش معلوم بود براید استایل بغلش کردم
تعجب کرد ولی بعد سرشو گذاشت رو شونم
گذاشتمش روی صندلی ماشین
راه افتادیم
تصمیم گرفدم اول برم اتاقمو مشخص کنم ک کجا باشه
رسیدم به عمارت
خوبه سر و سنگینه رفتم بالا طبقه اول درست مثله طبقه ای بود ک ات توش اتاق داشت منم درست اتاقی که ات که بودو انتخاب کردم داشتم برمیگشتم ک یه صدایی از پایین اومد گل دونو برداشتم(خونه کاملا چیده شده و تمام وسایلا اماده بودع و فقد اتاق کوک مونده بود) و رفتم سمت راه پله....
تمومید
۹.۷k
۱۲ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.