داستانامشب

#داستان_امشب...



داستان مارادونا و دیوانه ها!!


مارادونا مدتی به خاطر افسردگی پس از ترک اعتیاد در بیمارستان بستری بود، وقتی مرخص شد حرف قشنگی زد:
اونجا دیوانه های زیادی بودند، یکی میگفت من چه گوارا هستم همه باور می کردند، یکی می گفت من گاندی ام، همه قبول می کردند و...
من گفتم : من مارادونا هستم .
همه خندیدند و گفتند:
هیچکس مارادونا نمیشه!
من خجالت کشیدم که چی به سر خودم آوردم.


در این دنیا غرور دمار از روزگار آدم درمی آورد و دقیقا گرفتار چیزی می شوی که فکر می کنی هرگز به دامش نخواهی افتاد.
مراقب خودتان باشید؛ برگها همیشه موقعی می ریزند که فکر می کنند طلا شده اند!


#شادباشید..
دیدگاه ها (۵)

بسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ ️ امروز ...: دوشنبه :...

#لحظه_هالحظه ها را دریابید....در لحظه زندگی کنید.....هیچ باز...

#سخن_بزرگان...#قیمت_انسانگیله مرد میگفت : قیمتت رو " نیت و ع...

#بریده_کتاب_امروز...هر روز صبح، در هر ایستگاه بزرگ راه‌ آهن،...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط