اونقدر میخوامت که همه باهات بد شن ...
اونقدر میخوامت که همه باهات بد شن ...
پ.ن 1 :انگار تورا از روز ازل در وجود من با روحِ عشق دمیده بودند که اینگونه وصلی به من ...
زیبا ترین تراژدی زندگی چیست ؟!
بدون تامل می گویم حضور تو !
حست میکنم که نزدیک ترینی به من حتی از دورترین فاصه ها ...
"از ضابطه عشق،عزیزم گله ای نیست
این فاصله مانا بکند ضابطه هارا"
وقتی به تو فکر میکنم انگار بدنم گر میگیرد از خوشبختی ... زیبای جهان بودنت می ارزد به نبودنت ، حتی اگر سهمم نباشی ...
تو که باشی چشم هایم کور ، گوش هایم کر می شود ، هیچ چیز جز تو دیدنی و شنیدنی نیست ...
" همین خوبه که با اینکه همه از خاطرم میرن
هنوز گاهی سراغت رو از این دیوونه میگیرن "
من آرامم ... ، همین که حس کنم آرامی ...
خوشبختم همین که بدانم خوشبختی حتی بدونِ من ...
آرزوی من خوشبختی توست ، چه بسا که در نبودِ من خلاصه شد ...
وقتی ناآرامی حس میکنم ... بی تاب میشوم ، دلشوره ی لعنتی همه ی حس های خوبم را می برد و میدانم که تو در نقطه ای این زمین درد میکشی ...
درد کشیدنِ تو میشود تیشه ی جانم ... بغض میشود ... اما اشک نمیشود ... می ماند بیخِ گلویم ... مجال حرف زدن که چه عرض کنم ، نفس کشیدن را نیز میگیرد ... میبینی که چگونه در من تنیده ای ؟
اما امان از لحظه ای که شادی ...
با هر تپش ، قلبم میخواهد بیرون بزند از سینه ام ... همان جایی که روزی پناهگاه امنِ اشک هایت بود ...
@mamad.javad
#پــآیدآریمـــآ
بــه قــلم مهــتآبـ
ڪپـی ممنـــــوع
پ.ن 1 :انگار تورا از روز ازل در وجود من با روحِ عشق دمیده بودند که اینگونه وصلی به من ...
زیبا ترین تراژدی زندگی چیست ؟!
بدون تامل می گویم حضور تو !
حست میکنم که نزدیک ترینی به من حتی از دورترین فاصه ها ...
"از ضابطه عشق،عزیزم گله ای نیست
این فاصله مانا بکند ضابطه هارا"
وقتی به تو فکر میکنم انگار بدنم گر میگیرد از خوشبختی ... زیبای جهان بودنت می ارزد به نبودنت ، حتی اگر سهمم نباشی ...
تو که باشی چشم هایم کور ، گوش هایم کر می شود ، هیچ چیز جز تو دیدنی و شنیدنی نیست ...
" همین خوبه که با اینکه همه از خاطرم میرن
هنوز گاهی سراغت رو از این دیوونه میگیرن "
من آرامم ... ، همین که حس کنم آرامی ...
خوشبختم همین که بدانم خوشبختی حتی بدونِ من ...
آرزوی من خوشبختی توست ، چه بسا که در نبودِ من خلاصه شد ...
وقتی ناآرامی حس میکنم ... بی تاب میشوم ، دلشوره ی لعنتی همه ی حس های خوبم را می برد و میدانم که تو در نقطه ای این زمین درد میکشی ...
درد کشیدنِ تو میشود تیشه ی جانم ... بغض میشود ... اما اشک نمیشود ... می ماند بیخِ گلویم ... مجال حرف زدن که چه عرض کنم ، نفس کشیدن را نیز میگیرد ... میبینی که چگونه در من تنیده ای ؟
اما امان از لحظه ای که شادی ...
با هر تپش ، قلبم میخواهد بیرون بزند از سینه ام ... همان جایی که روزی پناهگاه امنِ اشک هایت بود ...
@mamad.javad
#پــآیدآریمـــآ
بــه قــلم مهــتآبـ
ڪپـی ممنـــــوع
۷.۰k
۲۲ تیر ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۹۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.