🥀
🥀
✍حکایت
مردی به دهی سفر کرد
زنی که مجذوب سخنان او شده بود از مرد خواست تا مهمان وی باشد.
شخص پذیرفت و مهیای رفتن به خانهی زن شد.
کدخدای دهکده هراسان خود را به آن شخص رسانید و گفت :
این زن، هرزه است به خانهی او نروید ! مرد به کدخدا گفت : یکی از دستانت را به من بده !
کدخدا تعجب کرد و یکی از دستانش را در دستان بودا گذاشت.
آنگاه مرد گفت : حالا کف بزن !
کدخدا بیشتر تعجب کرد و گفت: هیچ کس نمیتواند با یک دست کف بزند ؟
مرد لبخندی زد و پاسخ داد : هیچ زنی نیز نمی تواند به تنهایی بد و هرزه باشد، مگر این که مردان دهکده نیز هرزه باشند.
🍁🌨🍁🌨
✍حکایت
مردی به دهی سفر کرد
زنی که مجذوب سخنان او شده بود از مرد خواست تا مهمان وی باشد.
شخص پذیرفت و مهیای رفتن به خانهی زن شد.
کدخدای دهکده هراسان خود را به آن شخص رسانید و گفت :
این زن، هرزه است به خانهی او نروید ! مرد به کدخدا گفت : یکی از دستانت را به من بده !
کدخدا تعجب کرد و یکی از دستانش را در دستان بودا گذاشت.
آنگاه مرد گفت : حالا کف بزن !
کدخدا بیشتر تعجب کرد و گفت: هیچ کس نمیتواند با یک دست کف بزند ؟
مرد لبخندی زد و پاسخ داد : هیچ زنی نیز نمی تواند به تنهایی بد و هرزه باشد، مگر این که مردان دهکده نیز هرزه باشند.
🍁🌨🍁🌨
۶۰۶
۱۹ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.