سایه عشق )
پا ت ۲۴
تهیونگ : نوچ اشتباهه ... میگن اون فرد عالی بود.... هر وقت...
قدمی دیگی بهش نزدیک شد
تهیونگ : هر وقت گفته شد اون فرد عالیه پس یعنی کارش درسته ولی اگه کلمه بود رو توش اضافه کنی شک میشه گفت خوبه نمیشد گفت عالیه
دختره یک تای ابرو اش را بالا برد و قدم دیگی او برداشت
ات : فکر میکردم شاهزاده ها استاد نمیشن ولس اشتباه فکر کردم
تهیونگ: نه استاد نیستم ولی از قدیم گفتن اونی که هرکی رو استاد میبینه از تنبلی خودشه دوشیزه وانتورا
دختره نیشخندی زد و دستشو رویه شونه تهیونگ زد و کمی تمیز کرد این حرکت اش تمام مستر های که به تماشا آن صحنه بودن اون ها رو غش به دل کردن
ات : مستر کیم فعلا تا بعد
تهیونگ : درخت انگوریی در میان باغچه ..
دختره اصلا به این حرف شاهزاده تهیونگ محل نگذاشت و با گرفتن تناب اسپ اش حرکت کرد سمته اصطبل همان دیقه پچ پچ های بقیه به گوش آن ها خورد
_________
کلاس آشپزی شروع شده بود و پیش بند هایشان را میبستن
ارولیا: از کی این شاهزاده فرانسه دنبالت میاد
فلاویا: اما فکر کنم زیادی پرو هستش
ات : پیشششش فکرمیکنه کیه به من درس بود و عالی رو نشون میده
فلاویا: اون کلمه ای که آخر گفت رو متوجه نشدم واقعا عجیبه ،
دختره با یاد آوری این کلمه ناخودآگاه یاد گردنبد اش افتاد زود از رو اپن به طرف دوست هایش رفت
ات : گردنبند من کو ارولیا فلاویا
ارولیا : ای واو خاک به سرم دیشب افتاده
ات عصبی گفت .... ات : کجا افتاده ها
فلاویا مثل همیشه آروم و خونسردی گفت... فلاویا: دیشب وقتی اون مار نیشت زد ما نمیتونستیم تو غول رو ببریم اتاقت همین شاهزاده فرانسه ترو برد
دختره شوکه و همچنین با مکس ایستاده زود این حرف ها برایش کمی سنگین بود آروم رو صندلی پشت اش نشست دوستاش با ترس سمتش رفتن
ارولیا : ات جونم چی شده
فلاویا: ببریمت بیرون
دختره این مکس کوتاه را با زدن دست اش رو میز شکوند و با داد از رو صندلی بلند شد گفت
ات : خدا بگم چیکارتون کنه چرا شما منو نبردید
ارولیا با لکنت گفت... ارولیا: چیزه راستش من نمی...
ات : ساکت فلاویا و تو کولم میکردین اون رسما منو بغل کرده آره....
بچه کوچولو ای به سم ۶ ساله دامن دختره رو گرفت و کمی تکانش داد
ات : بله چیه
تیکه کاغذ را به دست ات داد ... دختره شوکه گفت
ات : این چیه
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.