فیک گذر زمان
فیک گذر زمان
پارت ۱
لیوای ویو:
صبح بیدار شدم تخت و وسایل خیلی بنظرم بزرگ و درشت می اومد اومد از تخت بیام پایین که متوجه شدم قدم خیلی کوتاه شده از ۱۶۰ به حدود ۵ سانتی متر رسیده بودم سریع از اتاق اومدم بیرون و با صحنه ای که دیدم خشکم زد این...این....
چرا اینطوریه.. چرا همه کوتوله شدن!
از یع طرف خندم گرفته بود از یه طرف ترسناک بود از طرف دیگه غرورم له میشد برای همین خیلی جدی اول رفتم پیش چهار چشمی ( هانجی ) و اروین
لیوای : اینجا چه خبره چرا همه تو این وضعن
هانجی : نمیدونم ولی خیلی جالبه دلم میخواد کلی ازمایش کنم ارررررررررررررررررررررررررررررررررن
لیوای: این چهار وشمی خیلی رو مخه
اروین: تو نظرت چیه لیوای
لیوای : نمیدونم ولی این طوری مبارزه با تایتانا خیلی سختر میشه
اروین : کل شهر الان تو این وضع هستن
لیوای : یعنی کل دیوار رز درگیر این موضوع هستن ؟
اروین : نه تنها دیوار رز بلکه همه ی دیوارا درگیرن
ویو ارن : صبح بیدار شدم و ( همون اتفاقا که برای هچو افتاد ) داشتیم با میکاسا جان و ارمین حرف میزدیم که هچو با قیافه خیلی پوکر وارد شد اول رفت سمت فرمانده اروین هچو و هانجی_سان یکمی حرف زدن که یکهو هانجی_سان با داد خیلی بلندی به سمتم اومد و افتاد روم ! میکاسا از عصبانیت یع لحظه کامل قرمز شد انگار رگ غیرتش زده بالا واقعا خنده دار بود آرمین هم یع لحظه کامل هول شد نمیدونم چی شد که تو دستم احساس درد کردم و دیدم هانجی_سان یه سرنگ بزرگ که میشه گفت غول پیکر کرده تو بازوم و داره خون میکشه که یکهو.....
بچه ها امیدوارم خوب باشه اولین فیکم هست اگه هم بد شد بهم بگید پلی لطفا لطفاً مودب باشید ( فحش ندید ) و بدون اعطلاع کپی نکنید سعی میکنم امروز یع یا دو پارت دیگه بزارم اگه هم کم بود ببخشید😔
پارت ۱
لیوای ویو:
صبح بیدار شدم تخت و وسایل خیلی بنظرم بزرگ و درشت می اومد اومد از تخت بیام پایین که متوجه شدم قدم خیلی کوتاه شده از ۱۶۰ به حدود ۵ سانتی متر رسیده بودم سریع از اتاق اومدم بیرون و با صحنه ای که دیدم خشکم زد این...این....
چرا اینطوریه.. چرا همه کوتوله شدن!
از یع طرف خندم گرفته بود از یه طرف ترسناک بود از طرف دیگه غرورم له میشد برای همین خیلی جدی اول رفتم پیش چهار چشمی ( هانجی ) و اروین
لیوای : اینجا چه خبره چرا همه تو این وضعن
هانجی : نمیدونم ولی خیلی جالبه دلم میخواد کلی ازمایش کنم ارررررررررررررررررررررررررررررررررن
لیوای: این چهار وشمی خیلی رو مخه
اروین: تو نظرت چیه لیوای
لیوای : نمیدونم ولی این طوری مبارزه با تایتانا خیلی سختر میشه
اروین : کل شهر الان تو این وضع هستن
لیوای : یعنی کل دیوار رز درگیر این موضوع هستن ؟
اروین : نه تنها دیوار رز بلکه همه ی دیوارا درگیرن
ویو ارن : صبح بیدار شدم و ( همون اتفاقا که برای هچو افتاد ) داشتیم با میکاسا جان و ارمین حرف میزدیم که هچو با قیافه خیلی پوکر وارد شد اول رفت سمت فرمانده اروین هچو و هانجی_سان یکمی حرف زدن که یکهو هانجی_سان با داد خیلی بلندی به سمتم اومد و افتاد روم ! میکاسا از عصبانیت یع لحظه کامل قرمز شد انگار رگ غیرتش زده بالا واقعا خنده دار بود آرمین هم یع لحظه کامل هول شد نمیدونم چی شد که تو دستم احساس درد کردم و دیدم هانجی_سان یه سرنگ بزرگ که میشه گفت غول پیکر کرده تو بازوم و داره خون میکشه که یکهو.....
بچه ها امیدوارم خوب باشه اولین فیکم هست اگه هم بد شد بهم بگید پلی لطفا لطفاً مودب باشید ( فحش ندید ) و بدون اعطلاع کپی نکنید سعی میکنم امروز یع یا دو پارت دیگه بزارم اگه هم کم بود ببخشید😔
۴.۳k
۱۹ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.