پارت سوم رمان ماه عسل 🌙🫶
پارت سوم رمان ماه عسل 🌙🫶
پدرو مادر مهربونی هستین٠
سوزان اخرین لقمه رو خورد واز
مبل بلند شد وبه سمت من می یاد
وسرمو می بوسه و می گه:
مابچه نداریم؛ من دختر دوست دارم
تازمانی که حالت خوب نشده و
فراموشی داری؛ می تونی درکنار
ما باشی و مارو پدرو مادر خطاب
بکنی
من هم به عنوان یه مادر هرکاری
واسه خوش حالی و خوش بختی
تو می کنم٠
تو مثل بچه نداشته من می مونی
؛ مگه نه سیاووش جان؟ سیاووش
دوباره شروع کرد به پاک کردن
اشکها و گریه رو قورت داد وگفت:
آره آره؛ حتما٠
#ملیحه دورانی#دلبردورانی-#ادبیات می نویسم#»-#رمان#ماه عسل#-#درود به استعداد های من#-#سلام به پیج من#--#سلام به همه#
پدرو مادر مهربونی هستین٠
سوزان اخرین لقمه رو خورد واز
مبل بلند شد وبه سمت من می یاد
وسرمو می بوسه و می گه:
مابچه نداریم؛ من دختر دوست دارم
تازمانی که حالت خوب نشده و
فراموشی داری؛ می تونی درکنار
ما باشی و مارو پدرو مادر خطاب
بکنی
من هم به عنوان یه مادر هرکاری
واسه خوش حالی و خوش بختی
تو می کنم٠
تو مثل بچه نداشته من می مونی
؛ مگه نه سیاووش جان؟ سیاووش
دوباره شروع کرد به پاک کردن
اشکها و گریه رو قورت داد وگفت:
آره آره؛ حتما٠
#ملیحه دورانی#دلبردورانی-#ادبیات می نویسم#»-#رمان#ماه عسل#-#درود به استعداد های من#-#سلام به پیج من#--#سلام به همه#
۴.۱k
۲۵ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.