زمانیکه پدرم درب شربت سینه را

زمانیکه پدرم درب شربت سینه را
نمیتواند بازکند؛وقاشق شربت با لرزه به دندانش میخورد!!دلم میخواهد قاشق را در گلوی شیشه کرده و خفه بکنم تا زورش را به پیری فرسوده نشان ندهدو بفهمداین پیرناتوان ضعیف ترین هم باشدقویترین تکیه گاه من است!
دیدگاه ها (۳)

مرد فقیری از خدا سوال کرد:چرا من اینقدر فقیر هستم؟!خدا پاسخ ...

می گویند زمان، آدمها را عوض می‌کند،اشتباه نکن..!!"زمان "حقیق...

بسم الله الرحمن الرحیم ســـــــــــــلامامـــرو...

از زبان پرفسور سمیعیمن درایران چیزهای عجیبی دیدم ....!کسی بو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط