مافیای من
#مافیای_من
Part:10
پدربزرگ: جونگکوک پسرم از اونجایی ک من فقط چند ماه دیگه زندم میخام ک ت و ات با هم ازدواج کنیند
ات: چیییییی
جونگکوک: اوه شوخیه خبی بود اوکی همه برن خونه هاشون
پدربزرگ: جونگکوک( با صدای بلند)
جونگکوک:....
ات: م...من با این ازدواج مخالف (ترس)
پدربزرگ: ولی من فقط چند ماه دیگه زندم
دخترم ببین بعد اینکه من رفتم شما ها هرکاری ک میخایین بکنین فقط میخام ک جلوی مافیا های دیگه جشن ازدواج تنها وارسم رو علام کنم
جونگکوک: پدربزرگ این انصاف نیس من نمیتونم زندگیم رو خراب کنم
ات: منم همین طور
یهو رو برگردوندم ب کوک ک با عصبانیت تمام نگام میکرد کم مونده بود خدم رو خیس کنم از بس میترسیدم
پدربزرگ: جونگکوک بیا باید باعات خصوصی حرف بزنم
جونگکوک: چشم
پدربزرگ: پسرم من فقط چند ماه دیگه زندم و اگع ت ازدواج نکنی مافیا های دیگع بعد مرگم میان و تمام دارایی مون رو میبرن
جونگکوک: اما...
پدربزرگ: اما و اگر نداره ت در اینده جانشین من میشی
جونگکوک: یلحظه! جانشین؟
پدربزرگ: یکم اون مغز پوسیده ت رو ب کار بنداز بعد مرگ من همه حمله میکنن و بزرگترین باند منو میگیرن و اگع ت بزودی ازدواج نکنی نمیتونی باند رو بگیری و بشی بزرگترین مافیا
جونگکوک:.....
پدربزرگ: اگع نمیخای بعضی از دست راستام هسن....
جونگکوک: قبوله ( اره ذهنت گوزید باید بگی ودف 😂)
یکم فک کردم و پیش خدم گفتم منکه هنو بزرگترین مافیا نشدم چون ب باند پدربزرگ نیاز دارم و اگع هم ازدواج کنم میتونم هم باند رو بگیرم هم ات رو عذاب بدم
ویو ات
نمیدونم او دوتا رفتن سالن بالا چی فس فس میکنن
مادر: ات دخترم دیدی ک پدربزرگ چی گفت اگع کسی راضایت نده ممکنه حتی جون همه مون رو بگیرن
ات: هنن شما نگران نباشید جونگکوک بهترین راه رو پیدا میکنه ک ن من ناراضی باشم ن اون ( خنده ی فیک )
دیدم ک جونگکوک و پدربزرگ اومدن منتظر جواب جونگکوک موندم کگفت
جونگکوک: من این ازدواج رو.......قبول میکنم
ات:چ....چی ( شک)
پدر: بهترین کار رو میکنی پسرم
مادر: اوه خدای من یعنی پسرم دارع ازدواج میکنه ت کی انقدر بزرگ شدی
جونگکوک: راس میگی مادر من کی انقدر بزرگ شدم ک 29 نفرو کشتم (ودف 😂)
ات: ت شک بودم ک جیمین و بغیه بچ ها بم گفتن
بچه ها: مبارک باشع اتتت (خنده)
همون طوری خشکم زدع بود ک پدر بزرگ گفتم 2 روز بعد عروسیتونه ک بلند شدم و رفتم ت اتاقم
ادامه توی کامنت
Part:10
پدربزرگ: جونگکوک پسرم از اونجایی ک من فقط چند ماه دیگه زندم میخام ک ت و ات با هم ازدواج کنیند
ات: چیییییی
جونگکوک: اوه شوخیه خبی بود اوکی همه برن خونه هاشون
پدربزرگ: جونگکوک( با صدای بلند)
جونگکوک:....
ات: م...من با این ازدواج مخالف (ترس)
پدربزرگ: ولی من فقط چند ماه دیگه زندم
دخترم ببین بعد اینکه من رفتم شما ها هرکاری ک میخایین بکنین فقط میخام ک جلوی مافیا های دیگه جشن ازدواج تنها وارسم رو علام کنم
جونگکوک: پدربزرگ این انصاف نیس من نمیتونم زندگیم رو خراب کنم
ات: منم همین طور
یهو رو برگردوندم ب کوک ک با عصبانیت تمام نگام میکرد کم مونده بود خدم رو خیس کنم از بس میترسیدم
پدربزرگ: جونگکوک بیا باید باعات خصوصی حرف بزنم
جونگکوک: چشم
پدربزرگ: پسرم من فقط چند ماه دیگه زندم و اگع ت ازدواج نکنی مافیا های دیگع بعد مرگم میان و تمام دارایی مون رو میبرن
جونگکوک: اما...
پدربزرگ: اما و اگر نداره ت در اینده جانشین من میشی
جونگکوک: یلحظه! جانشین؟
پدربزرگ: یکم اون مغز پوسیده ت رو ب کار بنداز بعد مرگ من همه حمله میکنن و بزرگترین باند منو میگیرن و اگع ت بزودی ازدواج نکنی نمیتونی باند رو بگیری و بشی بزرگترین مافیا
جونگکوک:.....
پدربزرگ: اگع نمیخای بعضی از دست راستام هسن....
جونگکوک: قبوله ( اره ذهنت گوزید باید بگی ودف 😂)
یکم فک کردم و پیش خدم گفتم منکه هنو بزرگترین مافیا نشدم چون ب باند پدربزرگ نیاز دارم و اگع هم ازدواج کنم میتونم هم باند رو بگیرم هم ات رو عذاب بدم
ویو ات
نمیدونم او دوتا رفتن سالن بالا چی فس فس میکنن
مادر: ات دخترم دیدی ک پدربزرگ چی گفت اگع کسی راضایت نده ممکنه حتی جون همه مون رو بگیرن
ات: هنن شما نگران نباشید جونگکوک بهترین راه رو پیدا میکنه ک ن من ناراضی باشم ن اون ( خنده ی فیک )
دیدم ک جونگکوک و پدربزرگ اومدن منتظر جواب جونگکوک موندم کگفت
جونگکوک: من این ازدواج رو.......قبول میکنم
ات:چ....چی ( شک)
پدر: بهترین کار رو میکنی پسرم
مادر: اوه خدای من یعنی پسرم دارع ازدواج میکنه ت کی انقدر بزرگ شدی
جونگکوک: راس میگی مادر من کی انقدر بزرگ شدم ک 29 نفرو کشتم (ودف 😂)
ات: ت شک بودم ک جیمین و بغیه بچ ها بم گفتن
بچه ها: مبارک باشع اتتت (خنده)
همون طوری خشکم زدع بود ک پدر بزرگ گفتم 2 روز بعد عروسیتونه ک بلند شدم و رفتم ت اتاقم
ادامه توی کامنت
۷۴۷
۱۹ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.