با توام! ای «من» كه در «من» زندگانی ميكنی
با توام! ای «من» كه در «من» زندگانی ميكنی
ای كه قهری با من و نامهربانی ميكنی
از رفيق سالهای دور خود بی معرفت
تازگی ها خوب داری قدر دانی ميكنی!
ظاهرأ خاموشی و كِز كرده ای در من ولی
كار خود را با زبانِ بی زبانی ميكنی
مثل يك سر لشكرِ مرتدّ و شرِّ شورشی
با سپاه قلب و احساسم تبانی ميكنی
مثل بغضی مينِشينی نيمه شبها در كمين
حمله های سهمگين و ناگهانی ميكنی
گفتم ای رنجيده خاطر؛ هر چه شد تقدير بود
بد نكن با من ولی... تا ميتوانی ميكنی
بارها توضيح دادم؛ من مقصر نيستم
پس چرا داری «مرا» ای «من» روانی ميكنی؟!
من خودم قربانی ام؛ با اينكه ميفهمی چرا
باز هم داری برايم روضه خوانی ميكنی؟!
آن عزيزِ رفته ديگر بر نمی گردد بفهم!
ای كه هر جا ميرسی ياد فلانی ميكنی
عمر خشم و انتقامت كی به پايان ميرسد؟
كی دلت را ای «زمينی»... «آسمانی» ميكنی؟
لااقل مردانگی كن؛ آبرويم را نبر
ای كه با هر ناكسی شيرين زبانی ميكنی
ميپری با اين و آن... دل ميبری بی آبرو
از لج من كارهای آنچنانی ميكنی!
آخرِ پيری و رنجوری حواست هست كه
خوش خوشَك آن گوشه ها داری جوانی ميكنی؟!
آبرويی مانده ديگر؟! ای كه داری همچنان
صد خطا هم آشكارا هم نهانی ميكنی!؟
انتقامت را گرفتی؟! «من» به آرامش رسيد؟!
با تو ام؛ ای «من» كه در «من» زندگانی ميكنی
ای كه قهری با من و نامهربانی ميكنی
از رفيق سالهای دور خود بی معرفت
تازگی ها خوب داری قدر دانی ميكنی!
ظاهرأ خاموشی و كِز كرده ای در من ولی
كار خود را با زبانِ بی زبانی ميكنی
مثل يك سر لشكرِ مرتدّ و شرِّ شورشی
با سپاه قلب و احساسم تبانی ميكنی
مثل بغضی مينِشينی نيمه شبها در كمين
حمله های سهمگين و ناگهانی ميكنی
گفتم ای رنجيده خاطر؛ هر چه شد تقدير بود
بد نكن با من ولی... تا ميتوانی ميكنی
بارها توضيح دادم؛ من مقصر نيستم
پس چرا داری «مرا» ای «من» روانی ميكنی؟!
من خودم قربانی ام؛ با اينكه ميفهمی چرا
باز هم داری برايم روضه خوانی ميكنی؟!
آن عزيزِ رفته ديگر بر نمی گردد بفهم!
ای كه هر جا ميرسی ياد فلانی ميكنی
عمر خشم و انتقامت كی به پايان ميرسد؟
كی دلت را ای «زمينی»... «آسمانی» ميكنی؟
لااقل مردانگی كن؛ آبرويم را نبر
ای كه با هر ناكسی شيرين زبانی ميكنی
ميپری با اين و آن... دل ميبری بی آبرو
از لج من كارهای آنچنانی ميكنی!
آخرِ پيری و رنجوری حواست هست كه
خوش خوشَك آن گوشه ها داری جوانی ميكنی؟!
آبرويی مانده ديگر؟! ای كه داری همچنان
صد خطا هم آشكارا هم نهانی ميكنی!؟
انتقامت را گرفتی؟! «من» به آرامش رسيد؟!
با تو ام؛ ای «من» كه در «من» زندگانی ميكنی
۹۲۵
۲۲ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.