بی قرارت چو شدم رفتی و یارم نشدی
بیقرارت چو شدم رفتی و یارم نشدی
شادی خاطر اندوه گزارم نشدی
تا ز دامان شبم صبح قیامت ندمید
"با که گویم که چراغ شب تارم نشدی"
صدفِ خالیِ افتاده به ساحل بودم
چون گهر زینتِ آغوش و کنارم نشدی
بوتهی خار کویرم همه تن دست نیاز
برقِ سوزان شو اگر ابرِ بهارم نشدی
از جنون بایدم امروز گشایش طلبید
که تو ای عقل به جز مشکل کارم نشدی
#شفیعی_کدکنی
شادی خاطر اندوه گزارم نشدی
تا ز دامان شبم صبح قیامت ندمید
"با که گویم که چراغ شب تارم نشدی"
صدفِ خالیِ افتاده به ساحل بودم
چون گهر زینتِ آغوش و کنارم نشدی
بوتهی خار کویرم همه تن دست نیاز
برقِ سوزان شو اگر ابرِ بهارم نشدی
از جنون بایدم امروز گشایش طلبید
که تو ای عقل به جز مشکل کارم نشدی
#شفیعی_کدکنی
۹.۴k
۱۰ مرداد ۱۴۰۱