روزگاری عشق بود و ترس های دلنشین

*روزگاری عشق بود و ترس های دلنشین
لرزش دستان و شرم و یک حیای دلنشین
روزگاری چون کبوتر پرزنان در جستجو
بهر دیدار نگاری در هوای دلنشین
زورق احساس بود و موج دریای خیال
شب نخوابیدن به شوق روزهای دلنشین
رامش آواز بود و درددل های غریب
در سکوت خانه ی دل نامه های دلنشین
جامه های پر زعطر و گونه های سرخ فام
یک گل و چندی کتاب و هدیه های دلنشین
مرکبی همچون نسیم و کوچه ای همچون بهار
دست در دست نگار و جاده های دلنشین
ای دریغ امروز رنگی نیست از آن روزگار
نیست دیگر پاک بازی با وفای دلنشین
چهره ها در هم شده و باده های زر شکست
با کسی دیگر نمانده هم صدای دلنشین

#چهارشنبه سوری مبارک*

@alonehero
دیدگاه ها (۹)

👸 هر زنی زیباست 👸 پسرکی از مادرش پرسید: مادر چرا گریه میک...

ﻗﺎﯾﻘــــﯽ ﺧﻮﺍﻫــــــﻢ ﺳﺎﺧـــــﺖ ﺑﺎ ﮐﺪﻭﻡ ﻋﻤﺮِ ﺩﺭﺍﺯ؟؟؟ﻧﻮﺡ ﺍﮔﺮ...

دیگر چیزی به تاریخ انقضای آرزوهای این سال هم نمانده. . .مرا ...

روز آتش زدن بدی هاپریدن از سختی هاو روشن کردن ...عشق و خوشب...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط