حقیقت
#حقیقت
دیدی آقای شاملو؟؟...
,,دوریِ,, ما ,,آزمون تلخ زنده به گوریِ,, هیچکس نبود...
تحمل غروبِ سنگین جمعه بدون ما مصائبی نداشت...
و هرچقدر بغض های ته موندهی گَلومونُ داد زدیم ، بازم کسی بانشنیدن صدامون گِله ای از خاکستری بودن دنیاش نکرد!!...
نشد وسط یکی از این روزایِ تکراری ، پیامشو رو صفحه گوشیمون ببینیم که نوشته "بدون تو این غروب ،اضطراب جنگ تحمیلی هزارساله رو داره"...
و دلمون یهو بریزه ؛ پشت این دیوارای بلندی که میون خودمون و بقیه بعد از نبودنش ساختيم حبس شدیم و حتی یکی پیدا نمیشه نجاتمون بده!...
اسیرِ غروبِ خودمون شدیم انگار...!
نه که نخواستیما،، نه! ،،اتفاقاً روحمون به تاثیرِلمسِ کوچیکترین معجزه هاهم ایمان داشت...
امانشد...! دست نیافتنیِ قصه ی ماهم همین بود دیگه...؛ اینکه زندونیِ عکسمون تو آینه باشیم...، تنمون تو پیراهنای کهنه ، ذهنمون تو چارچوب کتاب های شعر کلاسیکِ... و دستمون؟!! دستمونم تو انحصارِ واژه های ,,غریبه,,
زندگی گاهی به همین پوچی ، تو یک اتاق 12متری یقه مون رو میچسبه و وادارمون میکنه به بلعیدن تمام این چرندیاتِ بی معنی و تنها چیزی که بعد از صدها ساعت کرختیِ مطلق یادمون میمونه ،، اینه که آرومِ دل بی قرارمون ، خیلی وقته رفته و انگار قرار نیست ,,هیچوقت,, برگرده...
دیدی آقای شاملو؟؟...
,,دوریِ,, ما ,,آزمون تلخ زنده به گوریِ,, هیچکس نبود...
تحمل غروبِ سنگین جمعه بدون ما مصائبی نداشت...
و هرچقدر بغض های ته موندهی گَلومونُ داد زدیم ، بازم کسی بانشنیدن صدامون گِله ای از خاکستری بودن دنیاش نکرد!!...
نشد وسط یکی از این روزایِ تکراری ، پیامشو رو صفحه گوشیمون ببینیم که نوشته "بدون تو این غروب ،اضطراب جنگ تحمیلی هزارساله رو داره"...
و دلمون یهو بریزه ؛ پشت این دیوارای بلندی که میون خودمون و بقیه بعد از نبودنش ساختيم حبس شدیم و حتی یکی پیدا نمیشه نجاتمون بده!...
اسیرِ غروبِ خودمون شدیم انگار...!
نه که نخواستیما،، نه! ،،اتفاقاً روحمون به تاثیرِلمسِ کوچیکترین معجزه هاهم ایمان داشت...
امانشد...! دست نیافتنیِ قصه ی ماهم همین بود دیگه...؛ اینکه زندونیِ عکسمون تو آینه باشیم...، تنمون تو پیراهنای کهنه ، ذهنمون تو چارچوب کتاب های شعر کلاسیکِ... و دستمون؟!! دستمونم تو انحصارِ واژه های ,,غریبه,,
زندگی گاهی به همین پوچی ، تو یک اتاق 12متری یقه مون رو میچسبه و وادارمون میکنه به بلعیدن تمام این چرندیاتِ بی معنی و تنها چیزی که بعد از صدها ساعت کرختیِ مطلق یادمون میمونه ،، اینه که آرومِ دل بی قرارمون ، خیلی وقته رفته و انگار قرار نیست ,,هیچوقت,, برگرده...
۱۳.۸k
۰۴ شهریور ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.