دیشب به خودم گفتم شعور یک گیاه در وسط زمستان از تابستان

دیشب به خودم گفتم: شعور یک گیاه در وسط زمستان، از تابستان گذشته نمی آید، از بهاری می آید که فرا می‌رسد.
گیاه به روزهایی که رفته، نمی اندیشد، به روزهایی می اندیشد که می آید، اگر گیاهان یقین دارند که بهار خواهد آمد، چرا ما انسان ها باور نداریم که روزی خواهیم توانست به هر آن چه می‌خواهیم، دست یابیم؟؟؟

جبران خلیل جبران
دیدگاه ها (۸)

دست از دلم برداراز این دلدستی گرم نمیشود...آرزو پارسی

کسی به سنگ ها گفت : انسان شویدسنگ ها گفتند:ما هنوز به اندازه...

آتش و آدمترکیبی نامتجانس استمن از میان این آتش گر گرفتهدر رو...

زبان عشق زبان دلهمیگن امروز روز عشاقهتبریک میگم این روزو به ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط