خون و عشق را تفسیریست به بلندای حسین
#خون و #عشق را تفسیریست به بلندای #حسین
زرعه چنان ضربهای بر دوشت زد که با صورت بر زمین افتادی...
وَ کانَ قد أعیی فَجعلَ یَنوءُ وَ یکُبُْ
توانی دیگر برایت نمانده بود...
از زمین بلند میشدی و باز میافتادی...
سنان پیش آمد...
فَطعنه سنان فی تَرقُوَته. ثمَّ انتزعَ الرّمحَ فَطعَنه فی بَوانی صَدره ثمّ رَماه سنان ایضا بِسهم فوقع السّهمُ فی نحره...
چگونه شد که آسمان بر زمین نیفتاد؟!
چطور شد که کوهها از جا کنده نشد؟!
چگونه دشت زیر و رو نشد؟!
سنان به قصد ِ مثله کردنت پیش آمده بود و گرنه نیزه را در گلویت ...
و بر سینهات...
و دو مرتبه تیر را بر گلویت...
سنان به قصد ِ مثله کردنت پیش آمده بود....
بر زمین افتادی... باز برخاستی... باز بر زمین افتادی ... باز برخاستی...
تیر را از گلویت بیرون کشیدی...
محاسنت را به خون گلو خضاب کردی...
هکذا ألقی الله مُخضّباً بِدمی مَغصوباً علیّ حقی...
و خواستی خدا را در حالی ملاقات کنی که سر و رویت خضیب باشد از خون...
شیبٌ خَضیب... خدٌّ تریب...
گرگها دورهات کردند...
تکه تکه روی زمین افتاده بودی...
اما هنوز از تو ترس داشتند...
هنوز نفسهایت یاد حیدر را زنده میکرد...
ترس و بغض...
ترس از نیروی حیدریت پسشان میراند...
و بغض از حیدر پیششان میخواند...
فقال عمربن سعد: أنزَل وَیحَک إلی الحسین فأرحَه...
عمر سعد فریاد زد وای بر شما کارش را تمام کنید...
فَضرَبه بالسّیف فی حلقه الشّریف و هو یقول: و الله إنّی لأجتزُّ رأسکَ وَ أعلَم أنّک إبن رسول الله وَ خَیرُ الناس أباً وَ اُمّاً
نانجیبی جلو آمد...
شمشیر را بر گلویت زد...
و نعره میزد به خدا میکشمت و میدانم تو فرزند رسول خدایی و پدر و مادرت بهترین خلقند!
به یکباره...
قیامت به پاشد...
آسمان سیاه شد...
زمین سخت لرزید...
دشت سرخ شد...
هلهله شد...
صدای لشکر به تکبیر بلند شد...
پسری پیغمبری به دست امتش ذبح شد......
حالا باید اسبها را نعل تازه بزنند...
اشکی اگر جاری شد برای مهدی فاطمه عجل الله فرجه دعا کنید.
#اللهم_عجل_لولیک_المظلوم_الفرج
زرعه چنان ضربهای بر دوشت زد که با صورت بر زمین افتادی...
وَ کانَ قد أعیی فَجعلَ یَنوءُ وَ یکُبُْ
توانی دیگر برایت نمانده بود...
از زمین بلند میشدی و باز میافتادی...
سنان پیش آمد...
فَطعنه سنان فی تَرقُوَته. ثمَّ انتزعَ الرّمحَ فَطعَنه فی بَوانی صَدره ثمّ رَماه سنان ایضا بِسهم فوقع السّهمُ فی نحره...
چگونه شد که آسمان بر زمین نیفتاد؟!
چطور شد که کوهها از جا کنده نشد؟!
چگونه دشت زیر و رو نشد؟!
سنان به قصد ِ مثله کردنت پیش آمده بود و گرنه نیزه را در گلویت ...
و بر سینهات...
و دو مرتبه تیر را بر گلویت...
سنان به قصد ِ مثله کردنت پیش آمده بود....
بر زمین افتادی... باز برخاستی... باز بر زمین افتادی ... باز برخاستی...
تیر را از گلویت بیرون کشیدی...
محاسنت را به خون گلو خضاب کردی...
هکذا ألقی الله مُخضّباً بِدمی مَغصوباً علیّ حقی...
و خواستی خدا را در حالی ملاقات کنی که سر و رویت خضیب باشد از خون...
شیبٌ خَضیب... خدٌّ تریب...
گرگها دورهات کردند...
تکه تکه روی زمین افتاده بودی...
اما هنوز از تو ترس داشتند...
هنوز نفسهایت یاد حیدر را زنده میکرد...
ترس و بغض...
ترس از نیروی حیدریت پسشان میراند...
و بغض از حیدر پیششان میخواند...
فقال عمربن سعد: أنزَل وَیحَک إلی الحسین فأرحَه...
عمر سعد فریاد زد وای بر شما کارش را تمام کنید...
فَضرَبه بالسّیف فی حلقه الشّریف و هو یقول: و الله إنّی لأجتزُّ رأسکَ وَ أعلَم أنّک إبن رسول الله وَ خَیرُ الناس أباً وَ اُمّاً
نانجیبی جلو آمد...
شمشیر را بر گلویت زد...
و نعره میزد به خدا میکشمت و میدانم تو فرزند رسول خدایی و پدر و مادرت بهترین خلقند!
به یکباره...
قیامت به پاشد...
آسمان سیاه شد...
زمین سخت لرزید...
دشت سرخ شد...
هلهله شد...
صدای لشکر به تکبیر بلند شد...
پسری پیغمبری به دست امتش ذبح شد......
حالا باید اسبها را نعل تازه بزنند...
اشکی اگر جاری شد برای مهدی فاطمه عجل الله فرجه دعا کنید.
#اللهم_عجل_لولیک_المظلوم_الفرج
۲۸۵
۰۹ مهر ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.