من اگر قدرت تغییر ماجرای جغرافیا را داشتم یا بالهای قدر
من اگر قدرت تغییر ماجرای جغرافیا را داشتم، یا بالهای قدرتمندی برای پرواز؛
همین لحظه داشتم وسط خیابانهای دنج و زیبای پاریس، با حالی مطلوب، قدم میزدم، دستهام توی جیبم بود و نگاهم به سنگفرشها...
شاید هم توی سفینهای روی ماه نشسته بودم و داشتم قهوه میخوردم، یا توی یک کشتی وسط اقیانوس، لم داده بودم، خیره مانده بودم به دور دستها و داشتم به کسی فکر میکردم.
یا مثلا توی جزیرهی اختصاصی خودم، روی صخرهای نشسته بودم و چشم در چشم دریا، کتاب میخواندم.
من اگر قدرت تغییر جغرافیای جهانم را داشتم، توی یک کلبهی چوبی وسط جنگلهای آمازون، کنار کاجها ماوا گزیده بودم و داشتم وسط اینهمه خوشبختی، برای خودم کیف میکردم.
یا حداقل توی قطب شمال، یک خانهی برفی داشتم، از شدت سرما میخزیدم توی آن، به آتش پناه میبردم و شیر داغ میخوردم.
جغرافیا، بیرحمترین تبعیض خدا میان آدمهاش بود.
مثلا چرا باید از اینهمه تنوع و قشنگی محروم، وسط یک شهر شلوغ، توی یک اتاق پر از دیوار، دلم برای حشرات مفلوک و غمگینی بسوزد که از گرمای طاقتسوز هوا به شیشههای اتاق من پناه آوردهاند و دنبال راهی برای ورود میگردند؟!
همین لحظه داشتم وسط خیابانهای دنج و زیبای پاریس، با حالی مطلوب، قدم میزدم، دستهام توی جیبم بود و نگاهم به سنگفرشها...
شاید هم توی سفینهای روی ماه نشسته بودم و داشتم قهوه میخوردم، یا توی یک کشتی وسط اقیانوس، لم داده بودم، خیره مانده بودم به دور دستها و داشتم به کسی فکر میکردم.
یا مثلا توی جزیرهی اختصاصی خودم، روی صخرهای نشسته بودم و چشم در چشم دریا، کتاب میخواندم.
من اگر قدرت تغییر جغرافیای جهانم را داشتم، توی یک کلبهی چوبی وسط جنگلهای آمازون، کنار کاجها ماوا گزیده بودم و داشتم وسط اینهمه خوشبختی، برای خودم کیف میکردم.
یا حداقل توی قطب شمال، یک خانهی برفی داشتم، از شدت سرما میخزیدم توی آن، به آتش پناه میبردم و شیر داغ میخوردم.
جغرافیا، بیرحمترین تبعیض خدا میان آدمهاش بود.
مثلا چرا باید از اینهمه تنوع و قشنگی محروم، وسط یک شهر شلوغ، توی یک اتاق پر از دیوار، دلم برای حشرات مفلوک و غمگینی بسوزد که از گرمای طاقتسوز هوا به شیشههای اتاق من پناه آوردهاند و دنبال راهی برای ورود میگردند؟!
- ۱۰.۶k
- ۱۲ شهریور ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط