گفت دانایی که گرگی خیره سر

گفت دانایی که گرگی خیره سر
هست پنهان در نهاد هر بشر
لاجرم جاری است پیکاری بزرگ
روز و شب مابین این انسان و گرگ
زور بازو چاره این گرگ نیست
صاحب اندیشه داند چاره چیست
ای بسا انسان رنجور و پریش
سخت پیچیده گلوی گرگ خویش
ای بسا زور آفرین مردِ دلیر
مانده در چنگال گرگ خود اسیر
هرکه گرگش را دراندازد به خاک
رفته رفته می‌شود انسان پاک
هرکه با گرگش مدارا می‌کند
خلق و خوی گرگ پیدا می‌کند
هرکه از گرگش خورد دایِم شکست
گرچه انسان می‌نماید، گرگ هست
در جوانی جان گرگت را بگیر
وای اگر این گرگ گردد با تو پیر
روز پیری گرکه باشی همچو شیر
ناتوانی در مصاف گرگ پیر
اینکه مردم یکدگر را می‌درند
گرگهاشان رهنما و رهبرند
اینکه انسان هست این سان دردمند
گرگها فرمان روایی می‌کنند
این ستمکاران که با هم همرهند
گرگهاشان آشنایان همند
گرگها همراه و انسانها غریب
با که باید گفت این حال عجیب؟
[فریدون مشیری]
🍀
دیدگاه ها (۰)

مهم نیست رسیدن به چیزی که می خوای خیلی سخته یا خیلی آسون،مهم...

💢😤

اگه به نظرت یه آدم خوبم، پس هستمو اگه بدم، من هستمیعنی همه چ...

تو یه مانهوا خوندم که:بعضی وقت‌ها افراد وقتی کسی رو داشته با...

گفت دانایی که: گرگی خیره سرهست پنهان در نهاد هر بشرلاجرم جار...

هر که گرگ درونش را در اندازد به خاک رفته رفته میشود

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط