Mistake
❤️🩹Mistake❤️🩹
چند پارتی جین🐹
( درخواستی )
ویو نینا
از وقتی که فهمید دیگه نمیتونه پدر شه باهام سرد شده . همیشه ترسم از این بود که نکنه بفهمه و ولم کنه ، که دیشب سر دعوای شدیدی که داشتیم فهمید .
فلش بک به شب دعوا
( علامت جین _ / علامت نینا + )
_ نینا؟
+ بله عزیزم؟
_ تو دلت نمیخواد که . . . . .
+ که ؟؟؟
_ یه کوچولو تورو مامانی صدا بزنه؟
نینا قاطعانه و محکم گفت :
+ نه راستش .
_ چرا؟ چرا دوست نداری بچه دار بشیم؟
+ گفتم نه .
_ نکنه میترسی ؟ ها ؟ از مسئولیتش میترسی ؟ ( کمی داد )
+ نه ولی . . . . .
_ ولی چی؟ ها؟ ( داد )
نینا بلند داد زد :
+ ولی نمیتونم ! نمیتونم جین . . . نمیتونم بچه دار شم . . . . .
صدای هق هق دخترک بلند شد .
_ چ چ چی ؟ شوخی میکنی . . . نه؟
+ نه شوخی نیست ! واقعا شوخی نیست ( گریه ی شدید )
ویو ویکتوریا ( نویسنده )
جین بی سر صدا اتاقو ترک کرد و بعدش هم از خونه رفت .
نینا ترسیده بود . نکنه عصبانی شده باشه ، اگه ولم کنه چی؟ اگر بهم خیانت کنه؟ نکنه بخواد که طلاق بگیریم؟
و این فکرا تا صبح توی ذهن نینا موند .
پایان فلش بک
الان دقیقا دو روز از دعوامون گذشته و حتی یک کلمه هم حرف نزدیم .
روی مبل نشسته بودم و توی اکسپلورم میگشتم که یهو یه مسیج از طرف جین برام اومد . اول فکر کردم که میخواد آشتی کنیم ولی با خوندن پیامش بدنم سرد شد . چیزی که ازش ترسیدم اتفاق افتاد .
مسیج جین :
من نمیخوام با کسی زندگی کنم که لذت پدر شدنو از من بگیره نینا . بیا طلاق بگیریم . فردا صبح بیا دادگاه . . . . .
ویو ویکتوریا
همینقدر سرد و خشک . باورش نمیشد کسی که روزی عاشقانه براش دلبری میکرد و بهش قول داده بود که هیچ وقت ترکش نمیکنه این بلا رو سرش آورده باشه .
اشکاش از روی گونه اش سرازیر شدن ، پاهاشو توی شکمش جمع کرد و اونقدر اشک ریخت تا خوابش برد . . . . . .
پایان پارت ۱✨
(چون این سناریو درخواستیه شرط نمیزارم💞)
چند پارتی جین🐹
( درخواستی )
ویو نینا
از وقتی که فهمید دیگه نمیتونه پدر شه باهام سرد شده . همیشه ترسم از این بود که نکنه بفهمه و ولم کنه ، که دیشب سر دعوای شدیدی که داشتیم فهمید .
فلش بک به شب دعوا
( علامت جین _ / علامت نینا + )
_ نینا؟
+ بله عزیزم؟
_ تو دلت نمیخواد که . . . . .
+ که ؟؟؟
_ یه کوچولو تورو مامانی صدا بزنه؟
نینا قاطعانه و محکم گفت :
+ نه راستش .
_ چرا؟ چرا دوست نداری بچه دار بشیم؟
+ گفتم نه .
_ نکنه میترسی ؟ ها ؟ از مسئولیتش میترسی ؟ ( کمی داد )
+ نه ولی . . . . .
_ ولی چی؟ ها؟ ( داد )
نینا بلند داد زد :
+ ولی نمیتونم ! نمیتونم جین . . . نمیتونم بچه دار شم . . . . .
صدای هق هق دخترک بلند شد .
_ چ چ چی ؟ شوخی میکنی . . . نه؟
+ نه شوخی نیست ! واقعا شوخی نیست ( گریه ی شدید )
ویو ویکتوریا ( نویسنده )
جین بی سر صدا اتاقو ترک کرد و بعدش هم از خونه رفت .
نینا ترسیده بود . نکنه عصبانی شده باشه ، اگه ولم کنه چی؟ اگر بهم خیانت کنه؟ نکنه بخواد که طلاق بگیریم؟
و این فکرا تا صبح توی ذهن نینا موند .
پایان فلش بک
الان دقیقا دو روز از دعوامون گذشته و حتی یک کلمه هم حرف نزدیم .
روی مبل نشسته بودم و توی اکسپلورم میگشتم که یهو یه مسیج از طرف جین برام اومد . اول فکر کردم که میخواد آشتی کنیم ولی با خوندن پیامش بدنم سرد شد . چیزی که ازش ترسیدم اتفاق افتاد .
مسیج جین :
من نمیخوام با کسی زندگی کنم که لذت پدر شدنو از من بگیره نینا . بیا طلاق بگیریم . فردا صبح بیا دادگاه . . . . .
ویو ویکتوریا
همینقدر سرد و خشک . باورش نمیشد کسی که روزی عاشقانه براش دلبری میکرد و بهش قول داده بود که هیچ وقت ترکش نمیکنه این بلا رو سرش آورده باشه .
اشکاش از روی گونه اش سرازیر شدن ، پاهاشو توی شکمش جمع کرد و اونقدر اشک ریخت تا خوابش برد . . . . . .
پایان پارت ۱✨
(چون این سناریو درخواستیه شرط نمیزارم💞)
- ۲.۱k
- ۲۰ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط