ببخش اگر غزلم آنچه دوست داری نیست
ببخش اگر غزلم آنچه دوست داری نیست
ولی به جان تو اشعارِ من «شعاری» نیست
همینکه دست کشیدی به تار گیسویت ...
قلم نوشت ، که «رقصِ من اختیاری نیست»
بریز ، از مِیِ لبهای خود به جامِ لبم
که هیچ ، دردِ بدی بدتر از «خماری» نیست
بکار ، سَروِ تنت را میان باغچهام
که در کویرِ تنم هیچ ، برگ و باری نیست
بریز ، موی خودت را به کوهِ شانهی من
که روی آن اثر از هیچ ، آبشاری نیست
در ایستگاهِ غریبم کمی توقف کن
شبیه من بخدا ریلِ بی قطاری نیست
شکستمش ؛ که مبادا تو را نظر بزند ...
به چشمِ آینه هم دیگر اعتباری نیست
ولی به جان تو اشعارِ من «شعاری» نیست
همینکه دست کشیدی به تار گیسویت ...
قلم نوشت ، که «رقصِ من اختیاری نیست»
بریز ، از مِیِ لبهای خود به جامِ لبم
که هیچ ، دردِ بدی بدتر از «خماری» نیست
بکار ، سَروِ تنت را میان باغچهام
که در کویرِ تنم هیچ ، برگ و باری نیست
بریز ، موی خودت را به کوهِ شانهی من
که روی آن اثر از هیچ ، آبشاری نیست
در ایستگاهِ غریبم کمی توقف کن
شبیه من بخدا ریلِ بی قطاری نیست
شکستمش ؛ که مبادا تو را نظر بزند ...
به چشمِ آینه هم دیگر اعتباری نیست
- ۷۵۳
- ۱۲ تیر ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۸۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط