پارت

پارت ۹۴
(هلیا)

یعنی وقتی نفس بهم گفت چی شده داشتم از تعجب شاخ

در میاوردم . اخه مگه این دختر میتونه انقدر تحمل کنه

من که از همون اول فهمیدم نفس یه چیزیش هست و رادوین

انقدر خوشحال . بیچاره دوباره حامله شده بود 😮 😮

نفس : من نمیتونم تحمل کنم . اخه رها هنوز ۸ ماهشه

ترنم : مگه الان خودت چند ماهته ؟

نفس : دو ماه

من : خب بابا حرص نخور تا اون وقت رها یک سال و خورده

ایش میشه . میتونی بزرگش کنی . تازه این همه‌ اطرافیان هم

که کمکت میکنند .

ترنم : ولی وجداناً هلی عقب موندیما . نفس رفت دومیش و

ما هنوز اولی مون رو نیوردیم .

من : راست میگی باید دست به کار شیم

ترنم : حالا این رادوین چه قدر خوشحاله

نفس : خب معلومه دوباره داره بابا میشه منم جای اون بودم

خوشحال میشدم . بلاخره میخواد کارخونه جوجه کشی راه

بندازه .‌

ترنم : مگه بده ؟

نفس : خب خیلی خوبه که بچه دورت باشه و به زندگیت معنا

بده . ولی خب اخرش سختی زیاد داره .

من‌: نه بابا تا میای چشم بهم بزنی بزرگ‌ میشن سختی هاش

هم تموم شده .

نفس : هلی بزرگ کردنشون از اول تا اخر سختی داره .

ترنم : غصه نخور بابا . دیگه خواست خدا بوده . سختی هاش

هم با این که سخته ولی شیرینه .

نفس : میدونم .

من : خب حالا اسمش رو چی بذاریم ؟

نفس : نمیدونم . بابا هنوز دو ماهمه . به این زودی که نباید

اسم انتخاب کرد .

من : بی ذوق

نفس : ذوق داشتن تازه ماله بعدشه ...
دیدگاه ها (۱۹)

عکس شلوار پسر خالم زوم شده .👌 😃 😃

هر کی ندیده لایک کنه همو پیدا کنیم

چه کسایی با هم خوندن 😶 😶 😶 😶

اوپسسسسسس😃 😃 😃

رقیب سخت

ᴇɴᴇʀɢʏ ᴅʀɪɴᴋ 🌸ʜɪ ᴍʏ sᴡᴇᴇᴛɪᴇs ɪ ᴍɪss ʏᴏᴜ •̩̩̩̩ᯅ•̩̩̩ 💔بآنٔوِ ص...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط