یکی از دوستان برامون تعریف میکرد که

یکی از دوستان برامون تعریف میکرد که:
یه روز از حسینیه جماران بر میگشتیم که یه پیرمردی رو دیدیم که همش با خودش میگفت:می ارزید،می ارزید... .بهش گفتیم پدر جان چی می ارزید؟ گفت اینکه دو تا پسرامو بدم و چهره امام رو ببینم می ارزید...
دیدگاه ها (۱)

ختم کلام...

افسران - این همه ماهواره حریف این ماهپاره نمیشوند...

سردارجزایریبه زودی موشک‌های ما به غرش در خواهند آمد/ سردار ج...

داریم با سید علی پیر میشویم.......

ملکه قلبم پارت۹

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط