بسم رب الشهداء و الصدیقین
بسم رب الشهداء و الصدیقین
#خاطراتی از شهدا
شهید مصطفی احمدی روشن
ماشین سازمان در اختیارش بود ،من هم سوار می شدم با هم می آمدیم طرف تهران.عقب نشسته بود و با لپ تاپش کار می کرد.
رادیو را روشن کردم.از پشت زد به شانه ام.آقا ،این رادیو مال شما نیست .
این ماشین دولته،صداش هم مال دولته،تو که موبایل داری،هدفون بذار توی گوشت،گوش کن.
از این تذکرها که میداد .به شوخی بهش می گفتم :
"مصطفی با این کارا شهید نمی شی."
می گفت:"اتفاقا اگر مراقب این چیزا باشی،یه چیزی می شوی ".
#خاطراتی از شهدا
شهید مصطفی احمدی روشن
ماشین سازمان در اختیارش بود ،من هم سوار می شدم با هم می آمدیم طرف تهران.عقب نشسته بود و با لپ تاپش کار می کرد.
رادیو را روشن کردم.از پشت زد به شانه ام.آقا ،این رادیو مال شما نیست .
این ماشین دولته،صداش هم مال دولته،تو که موبایل داری،هدفون بذار توی گوشت،گوش کن.
از این تذکرها که میداد .به شوخی بهش می گفتم :
"مصطفی با این کارا شهید نمی شی."
می گفت:"اتفاقا اگر مراقب این چیزا باشی،یه چیزی می شوی ".
۱.۳k
۱۳ دی ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.