ایزانا: *خب ایزانا جانم و کاکوچو توجهات زیادی به خودشون ج
ایزانا: *خب ایزانا جانم و کاکوچو توجهات زیادی به خودشون جلب میکنن :] ایزانا بخاطر لباساش و رنگ موهاشو چشماش 😂🤌🏻 کاکچو هم بخاطر زخم صورتش، برای همین وقتی بیرون راه میرن مردم عزیزمون جوری که انگار جن دیدن بهشون نگاه میکنن، و اونام تعجب میکنن که چرا اینجوری همه نگاهشون میکنن 😂💔 اما خب بعد عادت میکنن، وقتی داشتن توی یه محل تقریبا فقیر نشین راه میرفتن متوجه بچههای کار میشن و میرن پیششون* ببین پسر تو این دنیا هیچکس جز خودت برات اهمیت قائل نیست، هیچکس نیست که دوست داشته باشه پس خودت به خودت اهمیت بده و سرباز منشو بچه: ... ایزانا: ... بچه: ودف؟ کاکچو: *میزنه به بازوی ایزانا* بیخیال داداش بیا بریم
کازوتورا: *وقتی میره بیرون مردم با فرهنگمون خیلی بهش میخندن بخاطر موهاش :]😂 و هی بهش تیکه میندازن که شبیه موزه بچم :)😂💔 ولی ایشون یهورش هم حساب نمیکنه یا شاید اینجوری نشون میده :) همش بیرون برای خودش میگرده و آدمارو میبینه و یجورایی انگار میخواد بشناستشون، وقتی داشت همینجوری میگشت و از کوچه به کوچه ها میگذشت متوجه سروصدایی میشه و میره نزدیک که میبینه انگار جشن گرفتن، از دور نگاه میکنه و میبینه آره انگار عروسی کسیه، اول تعجب میکنه که چرا تو کوچه عروسی گرفتن ولی تعجبش وقتی بیشتر میشه که میبینه دارن سر یه گوسفندو می.برن :] بعد دیدن این صحنه بچم جوری که انگار شاهد ق.تل بوده برمیگرده خونه و تنها چیزی که میگه* میخوام برگردم ژاپن :)💔
"سویا و ناهویا" این دو بزرگوار لقب رحمان و رحیم ژاپنی رو گرفتن🤣🤣🤌🏻 همش آتیش میسوزونن و یه دقیقه ام آروم نمیگیرن، ازین بچهها که ظهر تا عصر تو کوچه فوتبال بازی میکنن و شیشه خونه مردمو میارن پایین، بخاطر همینم فوش خورشون بالاست🤣💔 البته از همنشینی با بچههای وطنم...یاد گرفتن زنگ کل کوچه رو بزنن و فرار کن...البته یه چند باریم نزدیک بود گیر بیوفتن... ناهویا: شت...گیر افتادیم سویا: داداش...اگه بخواد آسیبی بهت بزنه گریه میکنما ناهویا: ...سویا نکن شر میشه
کازوتورا: *وقتی میره بیرون مردم با فرهنگمون خیلی بهش میخندن بخاطر موهاش :]😂 و هی بهش تیکه میندازن که شبیه موزه بچم :)😂💔 ولی ایشون یهورش هم حساب نمیکنه یا شاید اینجوری نشون میده :) همش بیرون برای خودش میگرده و آدمارو میبینه و یجورایی انگار میخواد بشناستشون، وقتی داشت همینجوری میگشت و از کوچه به کوچه ها میگذشت متوجه سروصدایی میشه و میره نزدیک که میبینه انگار جشن گرفتن، از دور نگاه میکنه و میبینه آره انگار عروسی کسیه، اول تعجب میکنه که چرا تو کوچه عروسی گرفتن ولی تعجبش وقتی بیشتر میشه که میبینه دارن سر یه گوسفندو می.برن :] بعد دیدن این صحنه بچم جوری که انگار شاهد ق.تل بوده برمیگرده خونه و تنها چیزی که میگه* میخوام برگردم ژاپن :)💔
"سویا و ناهویا" این دو بزرگوار لقب رحمان و رحیم ژاپنی رو گرفتن🤣🤣🤌🏻 همش آتیش میسوزونن و یه دقیقه ام آروم نمیگیرن، ازین بچهها که ظهر تا عصر تو کوچه فوتبال بازی میکنن و شیشه خونه مردمو میارن پایین، بخاطر همینم فوش خورشون بالاست🤣💔 البته از همنشینی با بچههای وطنم...یاد گرفتن زنگ کل کوچه رو بزنن و فرار کن...البته یه چند باریم نزدیک بود گیر بیوفتن... ناهویا: شت...گیر افتادیم سویا: داداش...اگه بخواد آسیبی بهت بزنه گریه میکنما ناهویا: ...سویا نکن شر میشه
۵.۰k
۱۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.