درد دل یک هنرمند کرماشانی

درد دلِ یک هنرمند کرماشانی:

من در یک خانواده‌ی کورد کرماشانی به دنیا آمدم و با همین زبان مادری - زبان کوردی - زبان باز کردم و کم کم با همین واژه‌های کوردی دنیای اطراف خود را شناختم .
مشکل از وقتی در ذهنم شکل گرفت که با برادر دوقلویم (که با هم کوردی حرف می‌زدیم ) وقتی به کوچه می‌رفتیم متوجه‌ی چیزی تازه شدیم، آن هم صحبت کردن با زبان فارسی از طرف اکثریت بچه‌های هم‌بازیمان بود !!!
با بعضی کوردی و با بعضی دیگر فارسی حرف زدن، دوران بچگیمان را پشت سر می‌گذاشتیم .
تا روزی که وارد مدرسه شدیم، مشکل چند برابر شد، چرا که جز من وبرادرم و یک نفر دیگر، همه با هم فارسی حرف می‌زدند ( در شهری که همه جا آن را بزرگترین شهر کوردنشین دنیا می‌دانند فارسی حرف می‌زدند ! ) .
مشکل بعدی کمی سنگین‌تر و دردناک‌تر بود؛ زمانی که بچه‌های مدرسه برای تحقیر یکدیگر از کلماتی چون، سلیقه‌ی کوردی، کورده میر و... استفاده می‌کردند؛ همین مساله باعث شد که من و برادرم که با زبان کوردی بزرگ شده بودیم، هنگام صحبت کردن، آهسته و همراه با ترس از تحقیر شدن با هم حرف بزنیم؛ ولی کار در اینجا تمام نشد ... ... ... .
هر سال که بزرگتر می‌شدیم نسبت به شهر و دیارمان احساس بیگانگی بیشتری می‌کردیم.
یک روز دو برادر کورد زبان را دیدم که در خانه کوردی و در مدرسه و کوچه و خیابان با هم فارسی حرف می‌زنند گویی که کوردی حرف زدنشان مایه‌ی ننگ و حقارتشان بود.
سال‌ها همینطور می‌گذشت و هرچه بزرگتر می‌شدیم سنگینی این غم و درد بیشتر می‌شد.
یک روز که در خلوت خود راجع به این مساله فکر می‌کردم به این نتیجه رسیدم که برخورد‌های تحقیر آمیز، با زبان کوردها و پوشش آنها ( در شهر کوردنشینمان کرماشان ) بر روی خودم هم تاثیر منفی گذاشته است؛ شاید همین مساله بود که وادارم کرد تا در رابطه با زبانم، شهرم و هویتم بیشتر مطالعه کنم و هرچه که به واقعیت‌های ملت، زبانم و فرهنگم، پی می‌بردم، درد این ناهمگونی برایم سخت‌تر می‌شد؛ به خصوص وقتی که می‌دیدم سازمان‌های آموزشی و فرهنگی و رسانه‌های محلی به جای شناساندن گذشته‌ی پر افتخار و فرهنگ غنی دیارمان، به تضعیف و تحقیر این گذشته‌ی پربار کمک می‌کنند.
بالاخره بزرگ شدم، با آن زخم کهنه.
روزی به همان دوست قدیمی برخوردم که در خانه با برادرش کوردی و خارج از خانه و مدرسه با او فارسی حرف می‌زد؛ با بچه‌ای که در دست داشت متوجه شدم که ازدواج کرده‌ است؛ از بچه‌اش پرسیدم:« ناود چه‌س؟ » دوستم پوزخندی زد و گفت: « کورده میر! بچه‌ام فارس است و کوردی بلد نیست »؛ غم سنگینی تمام وجودم را سست کرد و با خود فکر کردم، من و دوستم که «دیروز» در خانه کوردی صحبت می‌کردیم، «امروز» از کورد بودنمان احساس حقارت می‌کنیم و از فرهنگ و گذشته‌مان می‌گریزیم، وای به «فردا»یی که این کودکان «امروز» حتی کوردی هم بلد نیستند،‌ چه در انتظار این دیار، زبان و فرهنگ و... خواهد بود ؟؟؟

ناصر خاورزاده (متولد ۱۳۴۵، نقاش و مجسمه ساز کرماشانی)
سازنده‌ی مجسمه‌های : تندیس رهایی در میدان آزاداگان ، میدان فردوسی ، کوهنورد ابتدای طاق وسان ( کنار دریاچه ) ، میرزا رضای کلهر در پارک معلم ، مولوی کورد ( نوسود ) ، میدان ایثار ، میدان فلسطین در جوانرود ، میدان ورودی گیلان‌غرب ، نیم‌تنه‌های مشاهیر ایران در خیابان شورا و.....
دیدگاه ها (۱۰)

#ani_nervous

دخٺــــــــــر یعنے :ضعیفـِ مُحڪمـانقدر ضعٻفـڪهـ با هر حرفتـ...

« ما در مدرسه درس می‌خواندیم کورد بودیم و می‌بایست فارسی یاد...

#مهراب#علیرضا_زنگی

بسم الله الرحمن الرحیمپاسخ قسمت سوم :مخصوصاً اگر برای تحقیر ...

الان دارم به ابن نتیجه میرسم اگر گشاد نبودم گشاد نبو—نه نه ی...

تایپ کردیم و تایپ و تایپ...نوشتیم و نوشتیم و نوشت...تمامِ اح...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط